گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
خلاصه کتاب
حکایت این کتاب
جملات منتخب
مشکل است، زندگانی کردن مشکل است. سرفراز زندگانی کردن مشکل است! آدم، یا باید مثل موش خاکی زندگانی کند تا در امان باشد، یا غیر از آن اگر خواست باشد... دیگر کارش مشکل میشود... مشکل!
زندگی همچون بادکنکی است در دبستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد.
(بادکنک، ترس، ترکیدن، دبستان، زندگی، لذت، همیشه، کودک)
بیا وداع کنیم. اگر قرار باشد کسی از ما بماند، همان به که تو باشی. کینهی تو بیشتر به کار دنیا میآید تا عشق من.
ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ .ﻫﺮﮐﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺑﺸﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﯼ ...ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﻨﺪﻩ ﭼﻪﻫﺎ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
(آب، باد، بیقرار، خفته، درخشنده، دریا، ذات، زن، شیشه، صحرا، طبع، نصیب، هوش، پناه)
میخواهم خاک رویت بریزم رفیق، از من دلگیر مباش. من... زندهات را عاشق بودم ستار. اما حال... چاره چیست؟ من را ببخش برادرم. خاک بر خاک.
خوار نیست سر فرو فکندن در بر تافتن نگاهی که راه به تمام آفتاب عشق دارد.
راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان دم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. همان دم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک بدهد.
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)
ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته میشویم، نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.
آدم بیشتر از یکبار نمیتواند فاجعه را تحمل کند، و من یکبار تحمل کردهام.
من آن کارگر ریخته گر بودم که بر سد دار، فقط توانستم بانگ برآورم «من زندهام، مرگ بر شما پوسیدگان».
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر