ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته میشویم، نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم. محمود دولت آبادی | کلیدر (رقعی)کلیدر (پالتویی) |
خلاصه کتاب
جملات منتخب
حالا ده سال گذشته ! ما بزرگ شدهیم بدون اینکه حواسمون باشه. ده سال بعد هم مثل برق میگذره و ما باز هم مجبوریم این راهپله رو، این راهپلهای رو که راه به جایی نمیبره بالا و پایین بریم، کنتور برق رو دستکاری کنیم، از شغلمون متنفر باشیم... و روزها رو یکی یکی هدر بدیم...
دقیقاً این تو بودی که نمیتونستم باهات حرف بزنم... این تو بودی که نمیتونستم ببوسمت... واسه اینکه دوستت داشتم، دوستت داشتم و هنوز هم دوستت دارم !
تو مایهی سرشکستگی خونواده شدی، من قربونی خونواده. تو خواستی زندگی خودت رو بکنی اما من زندگیم رو وقف بقیه کردم. تو رفتی و با یه مرد زندگی کردی، من پام رو از این چهاردیواری بیرون نذاشتم... حالا میبینی : هرجفتمون یه جور شکست خوردیم.
ما باید قویتر از پدر و مادرهامون باشیم. اونا گذاشتن تا زندگی شکستشون بده. سی سال این پله رو بالا و پایین رفتن و هر روز بدبختتر و کوچه بازاریتر از روز قبل شدهن. اما ما به خودمون اجازه نمیدیم که این محیط سوارمون بشه. نه ! برای اینکه از اینجا میریم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر