منصور بيست و يک ساله، پسري خون گرم، باهوش و عاقبت انديش، بعد از فوت پدر مسئول معاش مادر و خواهرانش ميشود، او كه ماية افتخار مادرش است در كارگاه لباسشويي و اتوكشي خود از ارثية پدر مشغول به كار است. پدربزرگ و عموهايش جزء رباخواران قدر در تهران بودند و همين زمينة اختلاف آنها با پدرش حبيبخان شده بود و در طي حوادثي پدرش قرباني كينه توزي مهسا، همسر برادر خود ميشود. الياس و خليل پسرعموهاي منصور به شغل آبا اجدادي خود يعني رباخواري و نزول خوري روي ميآورند. مادر ميكوشد پسرش را تشويق به كار و كوشش كرده و سعي ميكند او را از الياس و خليل برحذر دارد. الياس و خليل پيشنهاد شراكت به منصور ميدهند و او ميپذيرد و سه پسرعمو داروخانة باشكوهي را افتتاح ميكنند. اين امر آغازگر تغيير اصالت منصور و روي آوردن او به رباخوراي و نزول ميشود و تلاشهاي مادر براي آگاه ساختن منصور بيهوده ميماند و منصور توجيهات قابل قبولي براي خود ميتراشد كه او را به ادامة رباخواري سوق ميدهد. اين تغيير اصالت براي او وقايع و حوادثي به بار ميآورد كه در اين كتاب به تصوير كشيده شده است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر