بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
باغ
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم | که سرنوشت درختان باغمان تبر است
من به تازگی دریافتهام - و این را در خواب فهمیدم - که به خاطر یک انسان تازه که جور دیگری مرا صدا کند و هرم سوزان نفسهایش زیر گلویم را بیشرمانه بسوزاند، حاضرم این خانه، این شوهر، این بچه و باغ بزرگ پشت قبالهام را برای همیشه ترک کنم.
شکوفه آذر | روز گودال
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
از آن زمان که برای اولین بار در همین باغ به من گفته بود «دوستت دارم» تا همین چند روز پیش که کسی دیگر، همین جملهی کلیشهای را برایم تکرار کرد، انگار هزار سال میگذرد. از آن «دوستت دارم» تا این یکی، چقدر مردم و زنده شدم، زمین خوردم و بلند شدم، بالیدم و خم شدم و فرو رفتم
شکوفه آذر | روز گودال
(اولین، باغ، تکرار، جمله، دوستت دارم، روز، زمان، زمین، زنده، سال، مردم، هزار، همین، کس، کلیشه)
(اولین، باغ، تکرار، جمله، دوستت دارم، روز، زمان، زمین، زنده، سال، مردم، هزار، همین، کس، کلیشه)