![]() | بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران | ![]() |
خلاصه کتاب
نقد
جملات منتخب
اینجا | تنها صدایی که میآید | نوازش است
خاطرهها | دستهای مصنوعیاند | دراز میشوند | میفشاریشان | حس نمیکنند.
تمامِ قندهای توی دلم را | آب کردم | برای تو | برای تو که چایت را | همیشه تلخ میخوری! خاک بر سرت!
باران به تکرار عادت دارد | من به تو.
آنقدر معصومم | که شبها | ویار عروسک دارم
تمامِ وجودم روز است | شب تکّههایم را جمع میکُنم | و در آب میشکنم
از حقوق آسمانیام چیزی نمیدانم | از حقوق بشر، شاید | اما | دنیا | روی من است.
من آدم ِ خستهکنندهایام | یه شاعر | با چراغایِ روی سَرِش | که حتی نمیتونه روشنشون کُنه.
تلخ ، ولی سبز!
قندهای دلم را تمام
آب کردم
برای تو
برای تو که چای را
همیشه تلخ خورده ای ولی
سبز !
خانم جدیری
با سلام
ایده ی شعریتان را دوست داشتم لیکن به نظرم خیلی کار زبانی رویش انجام نداده اید و ضمائر و تقطیع نامناسب خیلی مزاحم کارتان می شوند. با اینکه آیرونی درون شعر مشهود بود ولی سعی کردم با پیشنهاد بالا ، این امر را هم به همراه تغییراتی که می بینید برجسته و محقق سازم .
با سپاس
رضا رجایی
ارسال شده توسط رضا رجایی در د., 2012-06-25 11:26.
تمامِ قندهای توی دلم را | آب
تمامِ قندهای توی دلم را | آب کردم | برای تو | برای تو که چایت را | همیشه تلخ میخوری! خاک بر سرت!
خاطرهها | دستهای مصنوعیاند | دراز میشوند | میفشاریشان | حس نمیکنند.
مدت زیادی بود که شعر متفاوت ندیدم و نخواندم. عالی بود و ممنون.
ارسال شده توسط فرشاد (تایید نشده) در جمعه, 2012-04-20 23:16.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر