از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟ آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده |
زندگینامه
آثار این نویسنده در ناکجا
هفت داستان ۱۳۹۱
نویسنده: کار گروهی
آبی گرم ترین رنگ است
خریدنویسنده: جولی مارو
مترجم: سپیده جدیری
نقد
مصاحبه
ویدئو
جملات منتخب
اینجا | تنها صدایی که میآید | نوازش است
خاطرهها | دستهای مصنوعیاند | دراز میشوند | میفشاریشان | حس نمیکنند.
تمامِ قندهای توی دلم را | آب کردم | برای تو | برای تو که چایت را | همیشه تلخ میخوری! خاک بر سرت!
باران به تکرار عادت دارد | من به تو.
آنقدر معصومم | که شبها | ویار عروسک دارم
تمامِ وجودم روز است | شب تکّههایم را جمع میکُنم | و در آب میشکنم
از حقوق آسمانیام چیزی نمیدانم | از حقوق بشر، شاید | اما | دنیا | روی من است.
من آدم ِ خستهکنندهایام | یه شاعر | با چراغایِ روی سَرِش | که حتی نمیتونه روشنشون کُنه.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر