رخشی که آدم شد
نگاهی به نمایشنامه «روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت» نوشته محمد چرمشیر
«رخش» اسب رستم پهلوان شاهنامه فردوسی حکیم است که محمد چرم شیر به رابطه این دو به شکل ویژهای در نمایشنامه «روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت» پرداخته است. نشان دادن یک اسب حالا فرقی هم نمیکند که این اسب حتما باید رخش رستم باشد، در صحنه چندان هم دور از ذهن نیست، اما آنچه در یکی از آخرین نمایشنامههای منتشر شده چرمشیر جلب توجه میکند اول رابطه او با رستم است و دوم یکی شدن جایگاه رخش با سهراب و رخش با رستم است. بنابراین همین تحلیل و تفسیر است که اقتباس نمایشنامهنویس نوگرا و تجربهگرای ایرانی بیشتر جلوهگر میسازد.
یعنی او نمیخواهد با پایبندی به متن فردوسی یا الگوپذیری از دیگران در اقتباس ادبی متن خود را بنویسد بلکه او در پی هنجار شکنی است، به عبارت بهتر چرم شیر پیشنهاد تازهای را در زمینه اقتباس ارائه میکند. متن «روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت» با تکگویی رخش و بعد رستم آغاز میشود و همین برخورد از ابتدا بیانگر ایجاد فضایی فانتزی است تا مخاطب بتواند دگردیسیهای بعدی را آگاهانه و با چشم باز بپذیرد. آنچه مدنظر محمد چرمشیر است، بریدهای از شاهنامه است. دیدار رستم و تهمینه که البته این دیدار با تفسیری متفاوت به نمایش درآمده است، چون چندان هم نمایشنامه نویس وفادار به متن فردوسی نیست بلکه میداند که چنین دیداری به وقوع پیوسته که ماحصل آن هم پسری به نام سهراب است که به دست پدرش کشته میشود. اما نویسنده امروز بر آن است تا بنابر تحلیل خود این موقعیت را دگرگونه روایت کند. تهمینه به همراه مادرش (شهربانو) و تعدادی از بانوان در دژ سمنگان پناه آوردهاند تا هیچ دیداری با مردان نداشته باشند.
دلدادگی و مظلومیت رخش و خشونت و نامردی رستم بازگوکننده شرایط تحمیل شده بر رستم است و همین خود میتواند بستر را برای بازآفرینی این شخصیتها در مدلهای متفاوت با متن شاهنامه را فراهم کند. دل کندن رخش از رستم برای دل بستن این مرد جنگ به یک زن است که اصلا طالب جنگ و خون ریزی نیست.
خاله تهمینه (زن جادو) از این رسم و آیین ضد مردانه دل کنده و حالا پیشگویی میکند که پهلوانی میآید تا با عبور از دژ و پیوند با یکی از دختران این رسم را برهم ریزد اما شهربانو درصدد بر میآید که پیش از وقوع این اتفاق با کشتن رستم مانع از تحقق آن شود. نقشه شهربانو هم با اقدام به موقع رخش نقش بر آب میشود چون اسب شهربانو را میکشد و خود نیز به دست رستم فنا میشود. این جان فدا شدن رخش به جای رستم بار دراماتیک اثر را مضاعف میکند و تو وا میمانی که چرا باید رستم این بخش از زندگی خود را که خیلی هم مهم است، بناحق نادیده بگیرد؟ تک گویی رخش و رستم که از هم قهر کردهاند و به دنبال هم هستند، در جای جای متن با کلمات و دلدادگیهای مختلف تکرار میشود. انگار قرار است که این بار تراژدی شکل نمادین به خود بگیرد و ما از منظری دیگر بتوانیم به روابط آدمها پی ببریم. دلدادگی و مظلومیت رخش و خشونت و نامردی رستم بازگوکننده شرایط تحمیل شده بر رستم است و همین خود میتواند بستر را برای بازآفرینی این شخصیتها در مدلهای متفاوت با متن شاهنامه را فراهم کند. دل کندن رخش از رستم برای دل بستن این مرد جنگ به یک زن است که اصلا طالب جنگ و خون ریزی نیست. او دوست دارد که رستم را مدام در حال جنگ و پیکار ببیند و هیچگاه از بوی خون و خشونت دور نشود. اما گویا رستم طالب لطافت و مهر است و نمیخواهد هنوز هم با جنگ بیاویزد. این نظرگاه رابطه بین رخش و رستم را به هم میریزد اما قتل شهربانو که با قصاص اسب یا رخش همراه خواهد شد، به دست رستم این قصاص عملی میشود.
فضای متن با استیصال درونی شخصیتها لبریز شده است و زن جادو با پیشگوییهای خود بر این استیصال روزافزن دامن میزند. او گویا درصدد است همه زنان سمنگان دژ از این دخمه ویرانگر بیرون بیایند و با دل بستن به مردان از خشونت و جنگ بکاهند. اما شهربانو که مرد خود را به واسطه گول زدنهای خواهرش، زن جادو، از دست داده همچنان در پی انتقام از مردان است. به لحاظ روانشناسی این زن عقدهمند است و بنابر نظریه آدلر او در پی عقده گشایی است و به همین منظور سمنگان دژ را برای پرهیز و دوری جستن از مردان برای زنان ایجاد کرده است. در این بین مردی میآید تا آیین تازهای را در این حریم زنانه رسم کند. همین تفسیرهاست که متن را به روز میکند تا ما از دیدگاه فمنیستی یا روانشناسانه بتوانیم قرابت بیشتری با متن پیدا کنیم.
به قلم: رضا آشفته
بر گرفته از سایت ایران تئاتر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر