بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تار
چشمانم فرسودهاند از درد | از آزار دشمنانم تار میبینند
سهتار، ساز اختناق است، ویولون ساز دموکراسی. از بس صداش لاجون است؛ بغض فروخورده است انگار؛ طنين مخفی ترس و شيدايی. میگويند يک نفر شنونده برايش کم است، دو نفر زياد.
رضا قاسمی | وردی که برهها میخوانند
(اختناق، بغض، تار، ترس، دموکراسی، زیاد، ساز، سهتار، شیدا، شیدایی، صدا، طنين، مخفی، نفر، ویولون، کم، گفتن)
(اختناق، بغض، تار، ترس، دموکراسی، زیاد، ساز، سهتار، شیدا، شیدایی، صدا، طنين، مخفی، نفر، ویولون، کم، گفتن)
چند تار مو هم ریختم رو پیشونیام. روژلب صورتی رو که بوی بدی میده، زدم به لبهام. با نوک انگشتام کمی از روژ رو برداشتم و کشیدم به گونههام. شدم عین ماه.