مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی
بخشی از کتاب " وردی که برهها میخوانند" را بشنوید:فصل ششم از رمان «وردی که برهها میخوانند» نوشتهی رضا قاسمی از رمان «وردی که برهها میخوانند» چاپ نشر ناکجا را به همت مهدی مرعشی بشنوید: رضا قاسمی1328اصفهانرضا قاسمی، داستاننویس، شاعر، موسیقیدان، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر در سال ۱۳۲۸ در شهر اصفهان به دنیا میآید. نوشتن را برای اولین بار درسن ۱۷ سالگی با نمایشنامه «کسوف» و کارگردانی را، با به روی صحنه بردن این نمایشنامه و نمایشنامهی «آمد و رفت» از بکت آغاز میکند. سپس وی به تحصیل در رشته ...وردی که برهها میخوانندخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدراه پشت سر باز بود، اما غرور میبست راه گریز را. افتادم میان حلقهی آتش. گونهی راستم تیر کشید. استخوان پای چپم تیر کشید. پهلوی راستم تیر کشید. لب بالا... شکاف. پهلوی چپم... تیر. استخوان دندهها... درد. زیر چشم راستم... خون. از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضلههای دست. چند برگ از این کتاب را اینجا در ...برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
رضا قاسمی1328اصفهانرضا قاسمی، داستاننویس، شاعر، موسیقیدان، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر در سال ۱۳۲۸ در شهر اصفهان به دنیا میآید. نوشتن را برای اولین بار درسن ۱۷ سالگی با نمایشنامه «کسوف» و کارگردانی را، با به روی صحنه بردن این نمایشنامه و نمایشنامهی «آمد و رفت» از بکت آغاز میکند. سپس وی به تحصیل در رشته ...
وردی که برهها میخوانندخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدراه پشت سر باز بود، اما غرور میبست راه گریز را. افتادم میان حلقهی آتش. گونهی راستم تیر کشید. استخوان پای چپم تیر کشید. پهلوی راستم تیر کشید. لب بالا... شکاف. پهلوی چپم... تیر. استخوان دندهها... درد. زیر چشم راستم... خون. از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضلههای دست. چند برگ از این کتاب را اینجا در ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر