این رمان پنج فصل دارد که هر کدام از این فصلها راوی خودش را دارد. در هر فصل بهنوعی همان داستان تعریف میشود، اما هر کس داستان خودش را تعریف میکند و در نتیجه هر داستانی شروع و پایان خودش را دارد. اتفاقات شبیه هم است، اما هر بار فاعل افعال عوض میشود. در هر داستان یکی خودش را بر حق میداند و دیگری را محکوم میکند و تو هیچ وقت نمیدانی کار درست را چه کسی انجام داده است یا تقصیر چه کسی بیشتر یا کمتر بوده است. از این نظر، به قول منتقدی کار به مهندسی دقیقی احتیاج دارد و به قول همین منتقد، کمتر رمانی در زبان فارسی داریم که تا این حد دقیق طراحی شده باشد. این عدم قطعیت نکته کلیدی داستان هم هست و شهسواری در بیتی از حافظ در آغاز کتاب هم به آن اشاره کرده است: "فریب جان قصه روشن است/ ببین تا چه زاید، شب آبستن است". این عدم قطعیت به خودی خود خوب است. شخصیتها هیچ کدام همانی نیستند که خودشان میگویند و ما میخوانیم، موقعیتها مدام در حال جا به جا شدن هستند، حتی مرگ شخصیتها هم قطعی نیست.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر