روزهای کوی دانشگاه است و شلوغیهایی که چند روزی کشور را گیج کرده بود. بیژن رفته است خیابان انقلاب تا کارهای بانکی انجام بدهد که توی شلوغی گیر میکند. فرار میکند تا کتک نخورد و توی یک کوچهی بن بست کشیده میشود داخل یک خانهی قدیمی. آنجا همراه دختری جوان (مستاجر خانه که با مادر پیرش زندگی میکند) توی پاگرد پلهها منتظر هستند تا چه خواهد شد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر