ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

محمد یعقوبی درباره "نوشتن در تاریکی" می‌گوید

 محمد یعقوبی درباره  "نوشتن در تاریکی" می‌گوید

 

 

 

شما یکی از نمایش‌نامه‌نویسانی بودید که در سال ۸۸ بیانیه‌ی معروف به بیانیه‌ی هشت نمایش‌نامه‌نویس را امضا کرده‌اید. آیا تعهدی که بر اساس آن امضا برایتان ایجاد می‌‌شد وادارتان کرد «نوشتن در تاریکی» را بنویسید؟

نمایش‌نامه‌های من همیشه درباره‌ی روزگار خودمان بوده است. گرچه آن بیانیه در آن زمان مرا بیشتر متعهد کرد. وقتی به جمعی توصیه می‌کنی که در این وضعیت باید درباره‌ی این روز‌ها نوشت، شرم‌آور بود که خودم درباره‌اش ننویسم. ولی مهم‌ترین دلیلی که وادارم کرد «نوشتن در تاریکی» را بنویسم نیاز شخصی خودم بود. نمایش‌نامه‌هایم معمولن پایان حزن‌انگیزی دارند. ولی «نوشتن در تاریکی» جزو معدود نمایش‌نامه‌هایم است که می‌خواستم پایان امیدوارکننده‌ای داشته باشد و فکر می‌کنم این طور هم شد. بعد از ماجرای سال ۸۸ احساس می‌کردم نیاز دارم به خودم امید بدهم، و به کسانی که این کار را می‌بینند. برای همین به نظر خودم اینکه محمد [بازجو] تغییر می‌کند امیدوار کننده بود. البته به نظر بعضی‌ها هم ناامید کننده بود. اما من وقتی این را می‌نوشتم احساس امید داشتم. می‌گفتم ببین! ما می‌توانیم حتا آن آدم را تغییر دهیم؛ نیما محمد را تغییر داد؛ کاری کرد که برود و در جای او بنشیند و با چشمان بسته بازجویی شود. بله، «نوشتن در تاریکی» برخاسته از نیاز من هم بود. من به عنوان یک ایرانی در ایران، بعد از رخ‌داد به‌شدت دل‌سردکننده و ناامیدکننده‌ی سال ۸۸ فکر می‌کردم که به شدت احتیاج به امید هست. این‌ها دست به دست هم داد: اینکه من همیشه از روزگار خودم می‌نوشتم، اینکه ما هشت نمایشنامه‌نویس چنین چیزی گفته بودیم و همین‌طور نیاز به امید که احساس می‌کنم نیاز مردم بود.

با توجه به پایان دومی که بعد از عبارت «ادامه دارد» گذاشتید و حالا دارید درباره‌ی انگیزه و هدفش می‌گویید، فکر می‌کنم «نوشتن در تاریکی» می‌خواهد به ما بگوید نوشتن، متن و در واقع شعرهایی که نیما برای محمد می‌خواند موثر است و تغییر ایجاد می‌کند. یعنی ما باید این امیدواری را به دست آوریم که آن بازجو که آن طرف نشسته می‌تواند تغییر کند. اما شاید واقعیت این نیست. بهتر نیست به جای تغییر دادن بگوییم نوشتن موثر است؟

بله، نوشتن موثر است. تغییر شاید خیلی خوش‌بینانه است. اتفاقاً قضایایی که اخیراً رخ می‌دهد مرا به مراتب امیدوار‌تر می‌کند. می‌خواهم بگویم نوشتن دارد وسعت پیدا می‌کند. نوشتن دیگر فقط منحصر به روزنامه‌نگار یا نمایشنامه‌نویس، داستان‌نویس یا شاعر نیست. دارد جزو رفتارهای طبیعی انسان می‌شود مثل غذا خوردن. این همه وبلاگی که نوشته می‌شود نیاز آدم‌ها به نوشتن را نشان می‌دهد. چند سال پیش حرف بر سر مرگ وبلاگ‌ها بود و اینکه فیس بوک وبلاگ‌ها را از بین برده است. ولی می‌بینیم که از بین نبرده است. اما حتا همین را هم که قبول کنیم باید پذیرفت به هر حال در فیس بوک هم دارد عمل نوشتن صورت می‌گیرد. آدم‌ها دارند می‌نویسند. حتا اگر کپی پِیست ‌کنند آدم‌ها دارند عمل رونویسی را انجام می‌دهند. بنابراین من اصلن ناامید نیستم. چون عمل نوشتن تکثیر می‌شود و حتا نوشتن نیما حالا دارد توسط کسانی انجام می‌شود که هیچ توقع نداشتیم بنویسند.

 

«نوشتن در تاریکی» برخاسته از نیاز من هم بود. من به عنوان یک ایرانی در ایران، بعد از رخ‌داد به‌شدت دل‌سردکننده و ناامیدکننده‌ی سال ۸۸ فکر می‌کردم که به شدت احتیاج به امید هست.

 

اسم کامل نمایش‌نامه قبل از مواجهه با سانسور چه بود؟

 «ماهی فاش با بیست و پنج سفید». منتها من این را آن موقع‌ها در بازبینی‌ها و بازنویسی‌ها نگفتم. همه جا گفتم اسمش هست «ماهی دات بلاگفا». از اول «ماهی دات بلاگفا» یک اسم الکی بود. می‌دانستم که قرار است اسمش باشد «ماهی فاش با بیست و پنج سفید». احساس می‌کردم این اسم فرمالیستی خیلی جذابی است. حتمن هم باید بیست و پنج آنجا می‌بود. وقتی به اسم «ماهی دات بلاگفا» نه گفتند، وقتی گفتند به شرطی این نمایش اجرا می‌رود که این اسم را نداشته باشد چون همه از بالا دارند فشار می‌آورند که این نمایش نباید اجرا شود، من هم متوجه شدم که «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» هم نشدنی‌ست. چند اسم گزینه‌های ما بودند. یادم هست یک روز با بچه‌های گروه نشسته بودیم، مه‌مان هم داشتیم که اتفاقاً یکیشان شیوا نظرآهاری بود. آمده بود اجرای خصوصی ما را ببیند. از شیوا خواستم او هم درباره‌ی اسم‌ها نظر بدهد. من عادت دارم گاهی از اعضای دست‌اندکار نمایش‌م نظرخواهی می‌کنم. چهار تا اسم گفتم و خواستم هر کس روی تکه‌ کاغذی رای خودش را بنویسد. یکی‌» نوشتن در تاریکی» بود، «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» همچنان بود، گذاشته بودم ببینم اصلاً چقدر امتیاز می‌آورد تا خودم دلم نسوزد برای اینکه نمی‌توانم این اسم را بگذارم. اسم سوم: «این قصه برای نخوابیدن است» که تکه‌ای از شعر گروس عبدالملکیان است. اسم دیگری هم بود که الان یادم نیست. من نظر نمی‌دادم و فقط گوش می‌دادم چون به هر حال همه‌ی آن‌ها پیش‌نهادهای خودم بود. تا جایی که یادم است مثلن شیوا نظرآهاری به «این قصه برای نخوابیدن است» رای داد. بیشترین امتیاز‌ها را «نوشتن در تاریکی» و «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» آورد. حتا شاید «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» بیشتر رای آورد، ولی دفاع‌های طرف‌داران «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» به اندازه‌ی دفاع‌های طرف‌داران نام «نوشتن در تاریکی» برای‌م پذیرفتنی‌ نبود. طرف‌داران «نوشتن در تاریکی» دفاع بهتری از نام دل‌خواه‌شان کردند. در ضمن من هم می‌دانستم که به هر حال اگر «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» را ارائه بدهم تصویب نمی‌شود. این شد که اسم کار شد «نوشتن در تاریکی». در واقع «نوشتن در تاریکی» اسمی برخاسته از خود اثر نیست. اسمی است که دانای کل، منِ نویسنده، با توجه به وضعیت روزگارِ ما روی آن متن گذاشته است. می‌شود گفت یک اسم شناس‌نامه‌ای است. این اسم وقتی من آن را بر اثرم می‌گذاشتم، اعتراض من به وضعیت بود. یعنی می‌خواستم بگویم ما داریم در تاریکی می‌نویسیم و اجرا می‌کنیم، در تاریکی و با چشم‌بند.

به ویژه در پس پرده‌ی آن سانسوری که خودش انگار آماج اصلی حمله‌ی این نمایش شده بود. و فکر می‌کنم در این مجادله [می‌ان سانسور و این نمایش] اگر طرفی پیروز بوده باشد، نمایش بود و نه سانسور. اما به هر حال آیا باید بپذیریم که سانسور باعث شد اسم این نمایش‌نامه «نوشتن در تاریکی» باشد؟

فکر می‌کنم آره...

خب پس چرا....

... ولی سانسور به من این اسم را پیش‌نهاد نکرد. سانسور مرا وادار کرد به این اسم برسم. که الان هر چه زمان می‌گذرد فکر می‌کنم خیلی اسم خوبی‌ست.

پس به خاطر همین است که الان متن را با همین اسم منتشر کرده‌اید. چون برای من سوال بود که حالا که سدِ سانسور سر راه این نمایش‌نامه نیست چرا در انتشارش از اسم قبلی استفاده نکرده‌اید.

این نمایش‌نامه را دیگر با این نام می‌شناسند: «نوشتن در تاریکی». با خودم می‌گویم پس چه کاری است که من دوباره «نوشتن در تاریکی» را «ماهی فاش با بیست و پنج سفید» کنم؟ حتا صادقانه بگویم. اصلاً به این فکر نکردم که به آن اسم برگردم. شاید برمی‌گردد به اینکه من با این اسم نتیجه گرفتم. آدم‌هایی که کار را ندیده‌اند اما تبلیغی از این کار شنیده‌اند، بگذار بدانند این نمایش‌نامه‌‌ همان کاری است ندیده‌اند.

بگذارید درباره‌ی صحنه‌های مربوط به بازجویی نیما حرف بزنیم. صحنه‌هایی که علی سرابی در آن بازی می‌کرد. من هم در اجرا‌های خصوصی کار را دیدم و هم در اجرای عمومی که قربانی سانسور شده بود. آن موقع نظرم این بود که ترفندهایی که برای اجرای این صحنه‌ها در اجرای عمومی به کار رفته بودند، این صحنه‌ها را بهتر از اجرا‌ی خصوصی کرده بودند. اگرچه بازی علی سرابی همه هدر می‌رفت. اما آن‌جا از لحاظ فرمالیستی داشت اتفاق دیگری می‌افتاد حتا در بازی علی سرابی. بدین معنی که تماشاگری که برای دیدن بازی علی سرابی آمده است، با بازیگر محبوبش در حالی مواجه می‌شود که در سکوت و تاریکی دارد به او نگاه می‌کند و دارد سانسور می‌شود. این تصویری که از بازیگر در ذهن مخاطبی می‌نشیند که مخاطب آن بازیگر است، بسیار قوی است و اگر تماشاگر قدرت تحلیل نداشته باشد، خواه ناخواه همه‌ی آن را «بازیگری» می‌بیند. بنابراین من همچنان بر سر آن حرف هستم که...

 [با خنده] چقدرخوب شد که سانسور شد؟...

نه، این حرف را نمی‌زنم.... بر سر حرفم هستم که آن صحنه‌ها در اجرا بهتر از اجرا‌های خصوصی بود.

واقعیت این است که اختلاف نظر در این مورد خیلی زیاد است. خیلی‌ها هستند که می‌توانم اسم ببرم که صحنه‌ها را در اجرای خصوصی ترجیح می‌دادند. مثلاً آقای رضایی‌راد. من به این نتیجه می‌رسم که چه خوب! اینکه خوب است؛ هر دو تا کار طرف‌داران خودش را دارد. آقای مهندس‌پور فقط اجرای عمومی را دیده بود. ولی می‌گفت من ندید می‌دانم این بهتر است. این واقعاً برمی‌گردد به نگرش‌های متفاوت.

اینکه برگشتم به آن موضوع به این دلیل بود که دیدم درباره‌ی اسم شما محصول بعد از – بهتر است به جای بعد از سانسور بگوییم محصول بعد از مقابله با سانسور را به محصول قبل از مقابله با سانسور ترجیح دادید. گفتم شاید درباره‌ی آن صحنه هم همین‌طور باشد.

بگذار الان این جوری بگوییم: اگر همین فردا بگویند تو می‌توانی این را هر طور که دوست داری اجرای کنی. من احتمالن‌‌ همان طور اجرا می‌کنم که در اجرای خصوصی دیدید. می‌دانم آن تصویرهای اجرای عمومی خیلی زیباست... شاید همین الان باید حرفم را پس بگیرم. چه کاری است؟ هر دو جورش را اجرا می‌کنم. این دیگر خصلت خوب تئا‌تر است. فرق ارزشمند تئا‌تر در قیاس با سینماست. دیگر سینما نیست که بگویی من دیگر ناچارم فقط یکی را انتخاب کنم.

برگردیم به متن: آیا برای شما پیچیدگی شخصیت‌ها اهمیتی نداشت؟

معلوم است که هر کسی دوست دارد شخصیت‌هایش پیچیده باشد. ممکن است در نوشتن در تاریکی همه‌ی شخصیت‌ها جزئی‌پردازی نشده باشند. مثلن محمد در قیاس با پدارم جزئیات و پرداخت بیشتری دارد. موضوع این است که به عنوان یک نمایشنامه‌نویس برای خودت به زمانی قائلی که طبق آن زمان‌بندی باید فکر کنی و بنویسی. با توجه به ضرورت و زمان ناگزیری به بعضی‌ها لانگ‌شات نگاه کنی و به بعضی‌ها کلوزآپ.

آن چیز که بر ریزه‌کاری شخصیت‌ها اولویت داده شده، چه بوده؟

دو کاراکتری که با هم تقابل دارند. یعنی نیما به عنوان نماینده‌ی روزنامه‌نگاران و محمد به عنوان نماینده‌ی سیستم. مهم‌ترین چیزی که می‌خواستم تصویرکنم این ستیز بین بنیادگرایی و شعر بود. شعر به عنوان یکی از خروجی‌های فکر. برای همین به این دو با جزئیات بیشتری پرداختم تا به دیگران.


محمد یعقوبی

محمد یعقوبی

۱۳۴۶
لنگرود

محمد یعقوبی نویسنده، کارگردان، مترجم و بازیگر تئاتر در 11 فروردین 1346 درلنگرود به دنیا آمد.          وی در رشته حقوق قضایی تحصیلات دانشگاهی خود را آغاز کرد و هم زمان فعالیت های تئاتری خود را از گروه تئاتر دانشگاه پی گرفت. در سال 1368 اولین نمایشنامه خود را به نام «بازگشت» نوشت. زیر نظر استادانی ...

نوشتن در تاریکی

نوشتن در تاریکی

خرید
نویسنده: محمد یعقوبی
این کتاب را ببینید

آدم‌ها توی ایران دو دسته‌ن. شصت‌اندیش‌ها‌ و نواندیش‌ها. شصت‌اندیش‌‌ها توی حال و هوای دهه‌ی شصت مونده‌ن. آدم‌های دیگه عوض شده‌ن ولی شصت‌اندیش‌‌ها نمی‌خوان عوض شن، نمی‌خوان هیش‌کی عوض شه. ولی آدم‌ها عوض می‌شن. شصت‌اندیش‌‌اندیش‌ها ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر