من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
ساسان پارسینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا بانوی ارغوانیخریدنویسنده: ساسان پارسی این کتاب را ببینیدبه دنیا که آمدم خوب یادم هست. با آتش و خاکستر آشنا بودم و با می و معشوق آشناتر. یک نفر با دستان بزرگ و سنگینش به پشتم زد. آمدم بگویم چرا میزنی که کار از کار گذشته بود. همه نیششان تا بناگوش باز شد. کینهاش را به دل نگرفتم، هرچند که مرا همانطور سروته در هوا معلق نگه داشته بود. هوا ابری بود. هیچوقت هم باریدن نگرفت. بعدها نمیدانم ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
ساسان پارسینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا بانوی ارغوانیخریدنویسنده: ساسان پارسی این کتاب را ببینیدبه دنیا که آمدم خوب یادم هست. با آتش و خاکستر آشنا بودم و با می و معشوق آشناتر. یک نفر با دستان بزرگ و سنگینش به پشتم زد. آمدم بگویم چرا میزنی که کار از کار گذشته بود. همه نیششان تا بناگوش باز شد. کینهاش را به دل نگرفتم، هرچند که مرا همانطور سروته در هوا معلق نگه داشته بود. هوا ابری بود. هیچوقت هم باریدن نگرفت. بعدها نمیدانم ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
بانوی ارغوانیخریدنویسنده: ساسان پارسی این کتاب را ببینیدبه دنیا که آمدم خوب یادم هست. با آتش و خاکستر آشنا بودم و با می و معشوق آشناتر. یک نفر با دستان بزرگ و سنگینش به پشتم زد. آمدم بگویم چرا میزنی که کار از کار گذشته بود. همه نیششان تا بناگوش باز شد. کینهاش را به دل نگرفتم، هرچند که مرا همانطور سروته در هوا معلق نگه داشته بود. هوا ابری بود. هیچوقت هم باریدن نگرفت. بعدها نمیدانم ...
بانوی ارغوانیخریدنویسنده: ساسان پارسی این کتاب را ببینیدبه دنیا که آمدم خوب یادم هست. با آتش و خاکستر آشنا بودم و با می و معشوق آشناتر. یک نفر با دستان بزرگ و سنگینش به پشتم زد. آمدم بگویم چرا میزنی که کار از کار گذشته بود. همه نیششان تا بناگوش باز شد. کینهاش را به دل نگرفتم، هرچند که مرا همانطور سروته در هوا معلق نگه داشته بود. هوا ابری بود. هیچوقت هم باریدن نگرفت. بعدها نمیدانم ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر