ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

مصاحبه‌ای با علیرضا شمس

مصاحبه‌ای با علیرضا شمس

می‌دانم به بدرقه‌ام نمی‌آیی | اما ساده‌لوحانه خیره می‌شوم به این سکوی خالی | و روی تنها نیمکت این ایستگاه متروک | جایی نگه می‌دارم برای تو... 

تکه شعر بالا، از شعر بدرقه از کتاب «بعد از ظهر غمگین» علیرضا شمس است، شعری که مقدمه گفت‌وگویی شد که در ادامه می‌خوانیم: 

- برایم جالب‌ است بدانم که آیا موضوع بدرقه، یک خاطره واقعی است؟ 

بدرقه از کتاب اول‌م هست، در کتاب اول، ردپای دل‌کندن از ایران و جدایی هست. خودم شاید خیلی احساس نکنم ولی دوستانی که شعر‌ها را ‌خواندند، می‌گویند که در آن‌ها موضوع رفتن و دورشدن خیلی پررنگ است. ولی در مجموعه بعدی انگار موقعیت‌م را پذیرفته‌ام و حکم فردی را دارم که دارد سعی می‌کند با شرایط جدیدش کنار بیاید. 

- چندسال‌ است که از ایران به مونترال آمدی؟ 

سه سال

- و عنوان کتاب‌هایی که منتشر کردی؟ 

عنوان کتاب اول‌ «بعد از ظهر غمگین» و کتاب دوم هم «جیرجیرک‌ها دروغ نمی‌گویند». 

- کدام کتاب را بیشتر دوست داری؟ 

بعد از ظهر غمگین، کتاب اول بود و همه کارهای کتاب را از جمله طراحی جلد، خودم انجام دادم. ولی کتاب دوم باتوجه به بازخوردهایی که از کتاب اول گرفتم تهیه شده و حرفه‌ای‌تر است. از کتاب اول شعرهایی هست که واقعا دوست دارم و شاید تا مدت‌ها جزء بهترین شعرهایی باشند که گفته‌ام. چون شعر خیلی با احساس آدم در ارتباط است و وقتی اتفاقی مانند این می‌افتد که فردی همه‌چیز را‌‌ رها می‌کند و به‌جای دیگری می‌رود، احساس درونی تحریک می‌شود و خود را نشان می‌دهد. 

- چه‌ چیزهایی را گذاشتی و آمدی؟ 

ا ِ... خوب، سی سال زندگی، سی سال خاطره را درواقع گذاشتم و آمدم. آمدم که از اول شروع کنم. 

- چی باعث می‌شود شعری مانند بدرقه بگویی؟ 

من فردی هستم که در میان جمع بودن برایم مهم است. از ایران که آمدم، از بین همه آدم‌هایی که می‌شناختم، آمدم به جایی که کسی را نمی‌شناختم و تنهای تنها بودم. حس دل‌ کندن بود، دوری از خانواده بود، خاطره تجربه عشقی بود. این‌ها خودش را در شعر‌ها نشان می‌دهد. 

من از نوجوانی نمی‌توانستم خاطره بنویسم و همه‌ی خاطراتم را به‌ صورت شعر می‌نوشتم. 

- شعرهای دوران نوجوانی هم در بین اشعارت هست؟ 

من از اوایل دبیرستان شعر می‌گفتم. و همیشه در حال خواندن و یاد گرفتن‌ هستم. تا همین یک‌ سال پیش، فکر نمی‌کردم که به‌ حدی رسیده باشم که بخواهم چیزی منتشر کنم. ولی بعد به این نتیجه رسیدم که اگر شعر‌هایم را منتشر نکنم، کسی آن‌ها را نمی‌خواند و بازخوردی هم نمی‌گیرم. پس تصمیم گرفتم که کتاب اولم را منتشر کنم. 

برای مقایسه شعرهای الان‌م با شعرهایی که در دوران دبیرستان می‌گفتم، باید بگویم که از آن دوران‌ حتی جهان‌بینی‌ام هم تغییر کرده است. شعر‌هایم از لحاظ فرم، محتوا و دیدی که نسبت به زندگی داشته‌ام، در هر دورانی متفاوت بوده است. 

- مهم‌ترین عاملی که بر شعرهای‌ت اثر داشته چه بوده؟ چه‌عاملی باعث می‌شده که دست ببری به طرف کاغذ و قلم، و شروع کنی به نوشتن شعر؟ 

ا ِم.... شاید اگه فقط بخواهم یک عامل را اسم ببرم، باید بگویم که آن عامل حس تنهایی بوده است. تنهایی به این مفهوم که در اطراف‌ت چیزی را می‌بینی ولی کاری نمی‌توانی برای ان انجام دهی، این موضوع می‌تواند اجتماعی باشد، فرهنگی باشد، یا حتی عشقی. در اغلب شعرهای من مفاهیم اجتماعی و عشقی مخلوطند. شعرهای من حالت من و تو دارد، کسی که می‌گوید و کسی که مخاطب‌ است. صرفا عاشقانه نیست علیرغم این‌که لغات عاشقانه در آن‌ها هست. حس تنهایی که گفتم، حس درک نشدن‌است، حسی که سعی می‌کنم با شعر بیانش کنم. حرفی که راهی برای گفتنش پیدا نمی‌کنی یا شاید هم نمی‌خواهی خیلی مستقیم بگویی. 

- برگردیم به بدرقه، این شعر را برای فرد خاصی گفتی؟ برای مثال این قسمت از شعر: 

می‌دانستم برای بدرقه‌ام بیدار نمی‌شوی

بی‌صدا از کنار پنجره باز رو به کوچه

نظاره‌ات کردم که همچون مرواریدی درخشنده

در صدف سپید رویا‌ها آرمیده بودی

و ساده‌لوحانه پنداشتم

که می‌بینی رفتنم را با پلک‌های نیمه‌باز

اما دم نمی‌زنی... 

آیا موضوعش از واقعیتی آمده یا باز هم حرف و حسی را داری بیان می‌کنی؟ 

این شعر به‌نوعی حس خودم بوده است، نسبت به یک نفر و یک چیزی که گذاشته‌ام و آمدم. جایی از شعر که می‌گویم ریل‌های بازگشت را شبانه‌ای دور دزدیده‌اند دارد می‌گوید که راه بازگشتی نیست. 

- راه برگشت به ایران که داری؟ 

راه برگشت هست، ولی وقتی کسی را می‌گذاری و می‌روی، همیشه راه برگشت به آن فرد را نداری. یعنی دنیای تو بدون او شده، و دنیای او هم بدون تو. 

- وقتی شعر گفتن را شروع کردی، فکر می‌کردی که روزی به‌طور حرفه‌ای شعر بگویی؟ 

از بچگی دوست داشتم نویسنده شوم و خیلی هم کتاب می‌خواندم. یک زمانی هم داستان کوتاه می‌نوشتم. ولی هیچ‌کدام مانند شعر، من را آرام نمی‌کرد. قبلا هم گفتم که به‌جای خاطره نوشتن هم شعر می‌گفتم. دفتر خاطراتی هم داشتم که وقتی حرف‌هایی داشتم که نمی‌توانستم به کسی بگویم و باید به‌ نحوی خودم را تخلیه می‌کردم، آن‌ها را در آن دفترچه به‌ صورت شعر می‌نوشتم. 

خیلی وقت‌ها آن‌چه می‌نویسی برای تخلیه کردن خودت است. من شب‌ها کنار تختم، مداد و کاغذ می‌گذارم چون گاهی انقدر ذهنم شلوع می‌شود که باید بلند شوم و بنویسم تا راحت شوم. ولی جدای از تخلیه روحی خودم، شعر وسیله‌ای هم هست برای اثرگذاری اجتماعی، شاید شعر من بتواند بهبودی ایجاد کند. 

به‌نظر من کسی که می‌خواهد شعر‌هایش را منتشر کند باید یا از نظر فرم و ساختار، یا از نظر مفهوم یک چیز تازه‌ای ارائه کند. یک حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد. در برهه‌ای از زمان، شعر‌ها صرفا عاشقانه بود، در برهه‌ای شد اشعار اجتماعی. من سعی کرده‌ام که از مضامین عاشقانه برای گفتن مضامین دیگر استفاده کنم، و زمان مشخص خواهد کرد که چقدر موفق بوده‌ام. 

الان صرف تخلیه ذهنی شعر نمی‌گویم. برای مثال یک پروژه‌ای را با گروهی که برای حمایت از کودکان سرطانی کار می‌کردند شروع کردم که ترجمه شعرهایی بود که مرتبط با کودکان سرطانی است و بهانه‌ای شد برای یک کار به‌نام «شعر برای امید». 

- اگر بخواهم علیرضا را بشناسم، آیا می‌توانم با خوندن اشعارش بشناسم؟ 

خوب... من در سایتم هم نوشته‌ام که «من شعرم هستم». (آدرس سایت علیرضا شمس: http: //www. alirezashams. com) البته دوستانی که از نزدیک من را می‌شناسند می‌گویند که «تو دو چهره داری، چهره‌ای که شعر می‌گوید و چهره‌ای که در جمع است.» ولی حس درونی‌ام آن‌چیزی است که در شعر‌هایم می‌نویسم. 

تصمیمی برای چاپ مجموعه داستان‌های کوتاه‌ت داری؟ 

در داستان هنوز انقدر قوی نیستم که بخواهم چیزی منتشر کنم. روی شعر زیاد کار کرده‌ام، خواندم و نوشتم و دوره گذرانده‌ام ولی درمورد داستان فکر نمی‌کنم که در حدی باشم که بخواهم در آینده نزدیک چیزی منتشر کنم. 

- فقط به فارسی می‌نویسی؟ 

بله. نوشتن به زبان دیگر خصوصا درمورد شعر که مستقیم از درون فرد می‌آید، برای ما که احساسمان با زبان فارسی شکل گرفته است، سخت است. حتا در ترجمه اشعار به زبان‌های دیگر هم، حس ترجمه، همانی نیست که متن اصلی می‌تواند منتقل کند. 

به‌زبانی می‌توان شعر گفت که بتوان به آن زبان احساس کرد و حس داشت. 

غیر از شعر و داستان از چه‌ چیزهایی لذت می‌بری؟ 

ا ِ.... به تاریخ هم علاقه دارم ولی علاقه اصلی‌م شعر و داستان است. 

- چه چیزی می‌تواند شعر علیرضا را غنی‌تر کند؟ 

به‌نظر من شاعر امروز نمی‌توند در خانه بنشیند و شعر بگوید. باید در جامعه باشد، ببیند و از روی‌دادهای دور و برش تأثیر بگیرد. برای شعر گفتن از عشق و تنهایی، شاعران زیادی در تاریخ ادبیات دنیا بوده‌اند. شاعر امروز اگر تارک دنیا باشد و در انزوای خودش، پاسخ‌گوی نیاز امروز نخواهد بود. 

- برای آخرین سوال، تا حالا عاشق بودی؟ 

... بله من عاشق شدم، شکست خوردم... نه اسمش را شکست نمی‌گذارم، عشق را تجربه کردم. و از این‌که عشق را تجربه کردم راضی هستم. 

- الان عاشق کسی هستی؟ 

 (باخنده) این دیگر خیلی خصوصی است.... باید شعر‌هایم را بخوانید و ببینید که هستم یا نه. 

- تا به‌حال شعری را به زنی که عاشق‌ش بودی تقدیم کردی؟ 

بله. هم در کتاب اول و هم در کتاب دوم شعرهایی هستند که به کسی که دوست داشتم تقدیم کردم. به هرحال من حرف‌های دلم را با شعر‌هایم می‌زنم. 

- اگر عاشق کسی باش، قطعه‌ای هست که بتوانی الان به او تقدیم کنی؟ 

بله. من یک‌سری شعر کوتاه هم دارم که قرار است برای آن‌ها نقاشی کشیده شود و چاپ شود. آخرین شعر کوتاهم را خیلی دوست دارم که در آن می‌گویم: 

این طولانی‌ترین شعر کوتاه عاشقانه است، 

هنوز منتظرت هستم. 

در پایان تکه زیبایی‌ از شعری با عنوان «من فکر می‌کنم» از مجموعه آثار «جیرجیرک‌ها دروغ نمی‌گویند» را با هم می‌خوانیم: 

..... 

من فکر می‌کنم هنوز

غروب که زنجیر می‌شود دلتنگی

به ابریشم لطیف حوصله‌ات

تصویر مبهم مرا تصور می‌کنی

لابه‌لای سایه‌های خاموش... 

..... 

دیشب دوباره کوچهٔ خالی

نبودنت را تسلیت می‌گفت اما

من فکر می‌کنم هنوز

شاید روزی دوباره برگردی تو

شاید روزی عاشق شوی در باران...

مصاحبه توسط سهیلا عبداللهی 


علیرضا شمس

علیرضا شمس

1360
تهران

«علیرضا شمس» متولد 1360 در تهران و دانشجوی دکتری مهندسی شیمی دانشگاه مک‌گیل کاناداست. پیش از مهاجرت به کانادا، شعرها و نوشته‌هایش در چندین نشریه به صورت پراکنده منتشر شده است. در سال 81 مجوز انتشار نشریه ادبی-انتقادی کاکتوس را دانشگاه شریف گرفت و به مدت 2 سال سردبیر آن بود. پس از مهاجرت به کانادا و از سال 2012 مسئول بخش ادبی ...

بعدازظهر غمگین

بعدازظهر غمگین

خرید
نویسنده: علیرضا شمس
این کتاب را ببینید

  «بعد از ظهر غمگین» داستان پاره پاره‌ی یک سفر است، از جایی که «حول حالنا می‌خوانیم و در باغچه‌مان هیچ سبزینه‌ای نخواهد رست» به غربتی که در آن «ثانیه‌ها هم بی‌رحمند». مهاجرتی‌ست که در آن «ریل‌های بازگشت را شبانه دزدیده‌اند» به جایی که «دلتنگی در چمدانی ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر