انعکاس انتخابات سال ٨٨ در یک اثر ادبی
نوشتهی نیلوفر دُهنی
نیازی به این نیست که کتاب را باز کرده، شروع به خواندن کنید. همان طرح روی جلد با انبوه بریده روزنامهها را که ببینید، خبردار میشوید که احتمالا با اثری مربوط به تاریخ سیاسی ایران روبهرو هستید. در واقع نمایشنامه دو پردهای "سرای بیم و امید" نوشته "محسن یلفانی" از همین جا آغاز میشود.
مروری بر ادبیات مهاجرت ایران
تاریخ ادبیات مهاجرت ایران با نام بزرگان ادبیات فارسی گره خورده است.
نخستین ایرانیان نمایشنامهنویس و رماننویس، همانهایی بودند که به دلایل مختلف و اغلب سیاسی در خارج از ایران زندگی کردند و به دلیل آشنایی زودتر با ادبیات غرب، انواع مختلف ادبی را آزمودند و به مردم ایران هم معرفی میکردند.
میرزا فتحعلی آخوندزاده که از او به عنوان نخستین نمایشنامهنویس ایرانی یاد میکنند و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و محمد علی جمالزاده که او را پدر داستاننویسی فارسی میدانند از همین افراد بودهاند.
هرچند اکنون به کمک تکنولوژی و به ویژه در عصر اینترنت میتوان گفت چیزی به نام مرز به معنای گذشته آن وجود ندارد و مردم سراسر جهان هم میتوانند به تازهترین آثار و انواع ادبی دسترسی پیدا کنند. در چنین شرایطی ادبیات مهاجرت ایران نیز تغییر شکل یافته است و بیش از آنکه متاثر از جریانهای روز ادبی کشورهای دیگر باشد، بخشی از ادبیات فارسی است که گاه به دلایل مختلف از جمله فقدان سانسور میتواند بیش از آثاری که در داخل کشور تولید میشود، بازتابدهنده وضعیت ایران و مردم این کشور در سراسر جهان باشد.
از سویی به دلیل عدم معرفی درست و کامل کتابهای نویسندگان مهاجر ایرانی، بسیاری از این آثار ناشناخته مانده است.
بخش فارسی رادیو بینالمللی فرانسه از این پس به معرفی آثار این نویسندگان در حوزه ادبیات خواهد پرداخت.
نویسندگانی که به دلیل فقدان شبکه نشر و توزیع مناسب، آثارشان نه در داخل ایران به دست همگان میرسد و نه به دلیل پراکندگی فارسی زبانان، بین ایرانیان خارج از کشور به اندازه کافی شناخته شده است، در حالی که بسیاری از آنان آثار قابل اعتنا و ارزشمندی به ادبیات فارسی ایران افزودهاند.
این یادداشتها در واقع ادای دینی است به نویسندگانی که در شرایط نامناسب انتشار کتاب در کشورهای دیگر، از نوشتن دست نکشیده و همواره به شکل جدی این کار را ادامه دادهاند.
محسن یلفانی: سرای بیم و امید
"توقیف شد... موسوی نیامد... شاه رفت... 6 نفر اعدام شدند... مصدق در احمدآباد آرام گرفت... اسرار پشت پرده قتل داریوش فروهر و روشنفکران... نه بلند مردم به احمدینژاد... قرار بود ساعت 5 صبح امروز مصدق، فاطمی، ریاحی را اعدام کنند... 13 نفر مهاجم پاسگاه سیاهکل تیرباران شدند..."
وقتی روی جلد کتاب را میخوانیم، همان موقع تصاویر همه حوادث و ماجراهای شش دهه اخیر ایران جلوی چشم تماشاگر که حالا قرار است خواننده نمایشنامه باشد، رژه میرود.
نام "سرای بیم و امید" هم یادآور سرزمینی است که دست کم در صد و چند سال اخیر، از نهضت مشروطه تاکنون، مردمش بارها برای رسیدن به آزادی قیام کردهاند و هر وقت که با مقاومت حکومتهای وقت روبهرو شدند، بیمناک بودند که نکند هیچگاه دستشان به آن آزادی نرسد. درست مصداق حرف "احمد" در همین نمایشنامه که جایی میگوید: "باورم شده بود علیآباد هم شهرییه و با قانون اساسی و رفراندوم میشه اداره کرد. فراموش کرده بودم که این مملکت بین دو تا سنگ آسیاب گیر کرده و راه نجاتی نداره. فراموش کرده بودم که این مملکت نفرین شدهس ."
"سرای بیم و امید " آخرین اثر محسن یلفانی، نویسنده ایرانی ساکن پاریس است. نمایشنامهای در دو پرده و با دو شخصیت: "احمد"، دانشجوی بیست و چند ساله، فعال سیاسی و روزنامهنگار و "افروز" دختر جوان دانشجوی بیست ساله.
این دو طی حواث سیام تیر سال 1331 با هم آشنا میشوند؛ روزهای کودتای 28 مرداد 1332 را با هم تجربه میکنند، عشق هم بدون توجه به همه این حوادث میان آنها جوانه میزند و رشد میکند.
افروز و احمد در همان روزهای کودتا با هم ازدواج میکنند تا در سالهای یأس و بیم پس از کودتا، در روزهای پر از امید انقلاب 1357، شبهای هولناک سالهای جنگ میان ایران و عراق، ماجراهای هراسآور دهه شصت، فعالیتهای دوران اصلاحات و پس از آن در کنار هم باشند و در راهپیمایی سکوت بیست و پنجم خرداد 88 با مردمی باشند که "فریاد نمیزنن. شعار نمیدن. فقط اومدهن و خیابونو پر کردن." و به یاد آورند که در 57 سال زندگی مشترک، همراه مردم سرزمینشان روزهای بیم و امید بسیار را شاهد بودهاند.
"احمد" به عنوان روزنامهنگار و فعال سیاسی، یادآور روحیه قدیمی و آشنای حکومتهای گریزان از دموکراسی است که همواره برای آنان، ترس از قلم نویسنده بیشتر از اسلحه یک مبارز است و برای همین هم او که تنها سلاحش، همین قلم است، در هیچ دوره و شرایطی، زیاد تحمل نمیشود.
"احمد" علاوه بر این شاید همان نویسندهای باشد که سیمون دوبووار او را چنین توصیف میکند: "نام نویسنده برازنده کسی است که مسؤول باشد، مسؤول در برابر خود و در برابر همه دلواپسیهایی که در این جهان رنجور وجود دارد."
احمد در سالهای بعد از کودتا، پیش از انقلاب و پس از آن بارها به زندان میرود و همواره این مسؤولیت را در خود حس میکند که باید پاسخگوی آنهایی باشد که با خواندن نوشتههای او گاه تا مرگ هم پیش رفتهاند: "اونها برای اینکه حرفشونو بزنن نه منتظر نظر ساواک میمونن، نه منتظر چکهای دو هزار تومنی. سیانور زیر زبونشون میذارن، نارنجک به کمرشون میبندن و حرفشونو میزنن. شیش ماه هم بیشتر به خودشون وقت نمیدن. ولی من بعد از بیست سال هنوز سرومر و گنده پشت میزم نشستهم و مقاله صادر میکنم..."
و وقتی افروز میگوید: "تو هم همچه نظر کرده ساواک نیستی. میخوای چکار باهات بکنن که خودتو باور کنی؟" احمد جوابش میدهد: "باید این بچهها میاومدن، تو خیابونهای این شهر پرپر میزدن، تا ما میفهمیدیم تو این همه سال چه غلطی کردهیم و چه تاجی به سر این ملت زدهیم."
در کنار احمد، افروز بیش از آنکه فعال سیاسی باشد، صاحب بینش سیاسی است و در عین حال نمونه همه زنانی در تاریخ است که بدون آنها نمیشود زنده ماند.
بزرگی گفته است: "ما بدون زن پزشک، زن تلگرافچی، زن قاضی، زن دانشمند و زن نویسنده شاید بتوانیم دوام بیاوریم؛ اما بدون مادر، بدون یاور، بدون دوست، بدون تسلیدهنده ـ که آنچه را در انسان بهترین است پاس داردـ بدون چنین زنی زیستن در جهان بس دشوار بود."
افروز از همان زنهاست. از همانها که یاور، دوست و تسلی دهنده هستند برای مردان، حالا آن مرد هرکه میخواهد باشد با هر مرامی.
افروز نمونه بسیاری از همسران زندانیان سیاسی، همراه مردی شده است که روزی برای اینکه او را به خود آورد و یادآورش شود که جز مردم، به غیر از توده، خانوادهای هم دارد که شاید حقی داشته باشند، در زندان به ملاقاتش میرود تا به او بگوید:" تو دیگه برای خودت یه زندانی سیاسی هستی. زندانی سیاسی هم جزو قدیسین و معصومینه. امثال ما آدمهای معمولی، آدمهای ترسوئی که فقط به فکر خودمون و بچههامون هستیم، غلط میکنیم بهاش ایراد بگیریم و بگیم بالای چشمش ابروئه. ما فقط حق داریم بهاش احترام بذاریم و شب و روز تن و بدنمون بلرزه که یه وقت بلائی سرش نیارن. تا اون، اونجا تو عرش اعلا بمونه و مواظب وجدان ما باشه که مبادا، برای یه روز هم شده، آب خوش از گلوی ما پائین بره."
اما در عین حال از آنچه همسرش به آن اعتقاد دارد و خود نیز باورش دارد، دست نمیکشد و وقتی "احمد سرافکنده و مغموم از او دور میشود و در گوشهای میایستد. افروز سربرمیدارد و او را نگاه میکند. از جا برمیخیزد. به او نزدیک میشود و از پشت بغلش میکند." و میگوید: "فکر نکن این حرفها رو از سر عصبانیت زدم. نه، خیلی هم راجع بهاشون فکر کردهم. ولی معنیش این نیس که میخوام تو تصمیمتو تغییر بدی."
"احمد" و "افروز" تنها شخصیتهای نمایشنامه "سرای بیم و امید" بیش از آنکه پرسوناژهای خاص باشند، نماینده هر زن و مرد ایرانی با همه ویژگیهای تاریخی و فرهنگی خود هستند که از سویی نمونه آنها تنها در این سرزمین وجود دارد و به این تاریخ تعلق دارد و از سوی دیگر قصه آشنای همه آنهایی است که در سرزمینهای دیگر برای آزادی جنگیدهاند و شاید سرای آنها نیز سرشار از بیم و امید باشد.
"محسن یلفانی" نویسنده این نمایشنامه از نوجوانی کار نمایشنامهنویسی را آغاز کرده و تاکنون در این زمینه آثار بسیاری منتشر کرده که برخی از آنها نیز اجرا شده است.
از آثار او میتوان به نمایشنامههای آموزگاران، مهمان چند روزه، آخرین مسافر شب و قویتر از شب که شامل پنج نمایشنامه است، اشاره کرد.
" سرای بیم و امید" آخرین اثر منتشر شده وی است که به گفته خودش حوادث انتخابات سال 1388 الهام بخش آن بوده و برای نوشتننش از خاطرات کیان کاتوزیان (حاج سید جوادی) بهره برده، هرچند که دو شخصیت اصلی نمایشنامه و سرگذشت آنها تنها ساخته تخیل خود اوست.
این نمایشنامه 84 صفحهای را "مجله آرش" در پاریس منتشر کرده است.
به نقل از RFI
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر