ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

بخشی از کتاب " از دویدن که صحبت می‌کنم در چه موردی صحبت می‌کنم "

بخشی از کتاب " از دویدن که صحبت می‌کنم در چه موردی صحبت می‌کنم "

 

بخشی از کتاب " از دویدن که صحبت می‌کنم در چه موردی صحبت می‌کنم "  

نوشته هاروکی موراکامی

 

اجازه دهید واضح‌تر صحبت کنم.

وقتی با بی‌انصافی از من انتقاد می‌شود (حداقل از نقطه نظر خودم)، و کسی که مطمئناً مرا می‌شناسد این کار را نمی‌کند، بیشتر از حد معمول می‌دوم. با این کار انگار می‌توانم آن بخش از نارضایتی خود را عملاً خسته کنم. و باردیگر به من می‌فهماند که تا چه حد ضعیف هستم و چه توانایی‌های محدودی دارم و عملاً از این نقاط ضعف آگاه می‌شوم. یکی از امتیازات بیشتر از حد معمول دویدن این است که به همان نسبت قوی‌تر می‌شوم. اگر عصبانی شوم این عصبانیت را مستقیماً به‌طرف خودم نشانه می‌گیرم. اگر تجربه‌ی دردناکی داشته باشم، از آن برای پیشرفت خودم استفاده می‌کنم. این طریقه‌ای است که همیشه زندگی کرده‌ام. چیزهایی را که بتوانم به آرامی جذب و بعداً رها می‌کنم، و وقتی فرم‌اش تا حد امکان تغییر کرد از آن به‌عنوان بخشی از خط داستانی در رمانم استفاده می‌کنم.

تصور نمی‌کنم اکثر مردم شخصیت مرا دوست داشته باشند. ممکن است تعداد کمی تحت تأثیر شخصتیم قرار بگیرند، اما فقط به‌ندرت کسی آن را دوست دارد. چه کسی احتمالاً در این دنیا احساسات گرم، یا چیزی شبیه آن را، نسبت به آدمی که سازش نمی‌کند و یا هر وقت مشکلاتی پیش می‌آید، خود را به‌تنهایی در گنجه مخفی می‌کند، دارد؟  آیا ممکن است مردم یک نویسنده‌ی حرفه‌ای را دوست داشته باشند؟ واقعاً نمی‌دانم. امکان دارد جایی در دنیا چنین چیزی باشد اما مشکل است به آن عمومیت بدهیم. حداقل برای منی که سال‌ها چندین رمان نوشته‌ام نمی‌توانم تصور کنم که کسی مرا برای شخصیت خودم دوست داشته باشد. دوست نداشتن و نفرت به نحو طبیعی تری جلوه می‌کند. منظور این نیست که وقتی چنین چیزی اتفاق می‌افتد آسوده می‌شوم. حتی وقتی کسی مرا دوست ندارد خوشحال نیستم.

اما این داستان دیگری دارد. اجازه دهید بحث گذشته را دنبال کنیم. من باردیگر هر روز می‌دوم و اکنون خیلی جدی این کار را می‌کنم. برای منی که در آستانه‌ی شصت سالگی هستم نمی‌دانم چه معنایی دارد. اما تصور می‌کنم باید معنایی داشته باشد. ممکن است مورد خاصی نباشد، اما باید مفهوم مشخصی داشته باشد. به‌هر حال، در حال حاضر سخت می‌دوم. فعلاً منتظرم تا بعداً در مورد معنی آن فکر کنم. (تعویق فکری در مورد هر چیزی یکی از ویژگی‌های من است، مهارتی که با بالا رفتن سنم بیشتر شد.) کفش‌های دو خود را واکس می‌زنم، کرم ضد آفتاب روی صورت و گردنم می‌مالم، ساعتم را میزان می‌کنم و به جاده می‌زنم. بادهای موسمی به صورتم می‌خورد، حواصیلی بالای سرم پرواز می‌کند و پاهایش به‌طور منظم در راستای آسمان قرار می‌گیرد، و من هم به موسیقی دلخواه قدیمی خود، لاوین اسپونفول، گوش می‌دهم.

همان‌طور که می‌دویدم فکری به ذهنم رسید، «حتی اگر مدت زمانی را که در مسابقات برای خود در نظر گرفته‌ام بهتر نشد، کاری از دست من ساخته نیست. پیرتر شده‌ام، و گذشت سن اثرش را گذاشته است. تقصیر کسی نیست. این‌ها قوانین بازی هستند. درست مثل وقتی که رودخانه به‌سوی دریا جریان پیدا می‌کند، حرکت و کاهش سرعت آن بخشی از چشم‌انداز طبیعت است، و من باید این مهم را بپذیرم. شاید مرحله لذت‌آوری نباشد، و نتیجه‌ای که از آن می‌گیرم ناخوشایند باشد. اما انتخاب دیگری ندارم. تا حالا از زندگیم لذت برده‌ام، حتی اگر نتوانم بگویم که کاملاً لذت برده‌ام.

من سعی نمی‌کنم لاف بزنم (چه کسی در این دنیا در مورد چنین چیزی لاف می‌زند؟)، اما شخص زیرکی نیستم. من آدمی هستم، قبل از اینکه از چیزی حس واقعی داشته باشم، باید آن را از نظر جسمانی تجربه، و در واقع، لمس کرده باشم. مهم نیست چه باشد، و تا با چشم خودم نبینم متقاعد نمی‌شوم. من از نظر جسمی نه از نظر فکری آدم فعالی هستم. البته تا حد معینی باهوش هستم، حداقل فکر می‌کنم چنین است. اگر کاملاً فاقد آن بودم هرگز نمی‌توانستم رمان بنویسم. اما از آن دسته آدم‌ها نیستم که با تئوری محض یا منطق عمل می‌کنند، یا منشاء انرژی‌شان حدس و گمان روشنفکرانه است. فقط وقتی کار عملی به من محول می‌شود و ماهیچه‌هایم درد می‌گیرند (و گاهی فریاد می‌زنند) کنتور افکارم به‌سرعت بالا می‌رود و در نتیجه قادر هستم چیزی را درک کنم. لازم نیست بگویم زمان و تلاش لازم دارد تا تمام این مراحل را طی کنم و به نتیجه برسم. گاهی زیاد طول می‌کشد، و وقتی متقاعد می‌شوم که دیگر خیلی دیر شده است. اما چه می‌شود کرد. طبیعت من این است.

وقتی می‌دوم به خود می‌گویم که به رودخانه فکر کن، و به ابرها. اما اساساً به چیزی فکر نمی‌کنم. تنها کاری که می‌کنم این است که در آرامش خودم، خلأ ساختگی، و سکوت به‌یاد ماندنی خودم دایم می‌دوم، و چقدر هم باشکوه است. مهم نیست مردم چه می‌گویند.

 


وقتی از دویدن صحبت می‌کنم در چه موردی صحبت می‌کنم

وقتی از دویدن صحبت می‌کنم در چه موردی صحبت می‌کنم

خرید
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: علی حاجی‌ قاسم
این کتاب را ببینید

موضوع کتاب حاضر، خاطرات «هاروکی موراکی»، نویسندة ژاپنی است که برخی از رمان‌ها و داستان‌های او شهرت جهانی دارد. این نوشتار سرگذشت نامه‌ای از زبان خود وی است از روزهایی که به دوندگی می‌پرداخته. وی بارها در مسابقات دو شرکت کرده و رکورد خود را نیز دارد. این نوشته‌ها با زبانی ساده و روان، رویدادهای زندگی این شاعر را در ...

  • ترجمه

    موراکامی از نویسندگان محبوب من است. خواندن آثارش به انگلیسی هم کار سختی نیست. اما من خیلی دوست دارم آنها را به فارسی بخوانم تا ارتباط عمیق تر، بگوییم صمیمانه تری، با متن برقرار کنم.
    در سال های اخیر کیفیت ترجمه ها بسیار بالا رفته از این لحاظ که دقت بیشتر شده و اشتباه در فهمیدن زبان مبدأ - در این مورد، انگلیسی - کمتر.
    اما هنوز ترجمه ها به شدت قالبی هستند. ترجمه کلام هستند نه بیان. جای کلمه های انگلیسی کم و بیش با دقت با معادل های فارسی آنها عوض شده اما بسیاری از مفاهیم همچنان انگلیسی مانده اند. برای نمونه، در فارسی زیاد معمول نیست که بگوییم: فقط به ندرت کسی آن را دوست دارد. بلکه می گوییم: کمتر کسی از این خوشش می آید یا این را می پسندد. یا می گوییم: کسی زیاد از این خوشش نمی آید.
    نکته هایی پرشمار از این دست، روانی ترجمه را دچار اختلال و لذت خواندن را کم می کنند. من با تمام علاقه ای که به خرید کتاب های موراکامی و بسیاری دیگر به زبان فارسی دارم، با دیدن نمونه ترجمه هاشان دست و دلم سرد می شود. امیدوارم روزی ترجمه فارسی هم به چنان پیشرفتی برسد که خواننده را به خواندن و خریدن کتاب تشویق کند.

    ارسال شده توسط Nathalie Choubineh در چ., 2013-07-31 11:21.

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر