من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
امین علی اکبری نویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا احتمال عکس و انزواخریدنویسنده: امین علی اکبری این کتاب را ببینیدمجموعه داستان «احتمال عکس و انزوا» نوشتهی «امین علیاکبری» است. ناشر در توضیح این مجموعه، بخشی از یک داستان را آورده است: «دستهای ارسلان را نمیدیدم. بچه، جنازهی بچه، روی دستهاش بود و چیزی معلوم نبود. زن، انگار که طغیان کند، دستش را برد پشتِ سرش، موهاش را از هم باز کرد و سرش را تکانی داد و ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
امین علی اکبری نویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا احتمال عکس و انزواخریدنویسنده: امین علی اکبری این کتاب را ببینیدمجموعه داستان «احتمال عکس و انزوا» نوشتهی «امین علیاکبری» است. ناشر در توضیح این مجموعه، بخشی از یک داستان را آورده است: «دستهای ارسلان را نمیدیدم. بچه، جنازهی بچه، روی دستهاش بود و چیزی معلوم نبود. زن، انگار که طغیان کند، دستش را برد پشتِ سرش، موهاش را از هم باز کرد و سرش را تکانی داد و ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
احتمال عکس و انزواخریدنویسنده: امین علی اکبری این کتاب را ببینیدمجموعه داستان «احتمال عکس و انزوا» نوشتهی «امین علیاکبری» است. ناشر در توضیح این مجموعه، بخشی از یک داستان را آورده است: «دستهای ارسلان را نمیدیدم. بچه، جنازهی بچه، روی دستهاش بود و چیزی معلوم نبود. زن، انگار که طغیان کند، دستش را برد پشتِ سرش، موهاش را از هم باز کرد و سرش را تکانی داد و ...
احتمال عکس و انزواخریدنویسنده: امین علی اکبری این کتاب را ببینیدمجموعه داستان «احتمال عکس و انزوا» نوشتهی «امین علیاکبری» است. ناشر در توضیح این مجموعه، بخشی از یک داستان را آورده است: «دستهای ارسلان را نمیدیدم. بچه، جنازهی بچه، روی دستهاش بود و چیزی معلوم نبود. زن، انگار که طغیان کند، دستش را برد پشتِ سرش، موهاش را از هم باز کرد و سرش را تکانی داد و ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر