من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
محسن فرجینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟» تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران _ محمدعلی سپانلونویسنده: محسن فرجی به زودی در دسترس شما نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
محسن فرجینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟» تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران _ محمدعلی سپانلونویسنده: محسن فرجی به زودی در دسترس شما نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟» تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران _ محمدعلی سپانلونویسنده: محسن فرجی به زودی در دسترس شما
چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر