شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
هما طهماسبمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا تبهکار خریدنویسنده: ژرژ سیمنونمترجم: هما طهماسباین کتاب را ببینیدحس خطر چنان با آگاهی از واقعیت روزانه و همه آن چیزهای قراردادی و مبتذل آمیخته بود که دکتر کوپروس را بیش از پیش سرحال و خوشحال میکرد. اثرش مثل آن بود که حسابی کافئین خورده باشد. دکتر کوپروس که اهل شهر سنیک در ایالت فرزلاند بود بار دیگر وارد آمستردام شده بود. همیشه اولین سهشنبه هر ماه به آن شهر میآمد. حالا ماه ژانویه بود و برحسب معمول ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
هما طهماسبمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا تبهکار خریدنویسنده: ژرژ سیمنونمترجم: هما طهماسباین کتاب را ببینیدحس خطر چنان با آگاهی از واقعیت روزانه و همه آن چیزهای قراردادی و مبتذل آمیخته بود که دکتر کوپروس را بیش از پیش سرحال و خوشحال میکرد. اثرش مثل آن بود که حسابی کافئین خورده باشد. دکتر کوپروس که اهل شهر سنیک در ایالت فرزلاند بود بار دیگر وارد آمستردام شده بود. همیشه اولین سهشنبه هر ماه به آن شهر میآمد. حالا ماه ژانویه بود و برحسب معمول ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
تبهکار خریدنویسنده: ژرژ سیمنونمترجم: هما طهماسباین کتاب را ببینیدحس خطر چنان با آگاهی از واقعیت روزانه و همه آن چیزهای قراردادی و مبتذل آمیخته بود که دکتر کوپروس را بیش از پیش سرحال و خوشحال میکرد. اثرش مثل آن بود که حسابی کافئین خورده باشد. دکتر کوپروس که اهل شهر سنیک در ایالت فرزلاند بود بار دیگر وارد آمستردام شده بود. همیشه اولین سهشنبه هر ماه به آن شهر میآمد. حالا ماه ژانویه بود و برحسب معمول ...
تبهکار خریدنویسنده: ژرژ سیمنونمترجم: هما طهماسباین کتاب را ببینیدحس خطر چنان با آگاهی از واقعیت روزانه و همه آن چیزهای قراردادی و مبتذل آمیخته بود که دکتر کوپروس را بیش از پیش سرحال و خوشحال میکرد. اثرش مثل آن بود که حسابی کافئین خورده باشد. دکتر کوپروس که اهل شهر سنیک در ایالت فرزلاند بود بار دیگر وارد آمستردام شده بود. همیشه اولین سهشنبه هر ماه به آن شهر میآمد. حالا ماه ژانویه بود و برحسب معمول ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر