صدای مرغابیها میآید که دارند توی آبنما شنا میکنند. نمیدانم چرا اینقدر اصرار دارد که آدمهای مجرم را تبرئه کند. انگار میخواهد از همه فرشته بسازد. هی توی ذهنش صیقلشان میدهد تا دست آخر فرشتهای شوند بیگناه. برای او توی نمایشنامه دنیا این نقش را نوشتهاند... نسیم خلیلی | خواب پروانه ای بر لب های تفنگ |
شعر خودش میآید، ما تسلیماش میشویم و او کار خودش را میکند، عاشقی میکند، فریاد میزند، به سوگ مینشیند، با زبانی غیر معمول از تبسمی دلانگیز تا خیالی شورانگیز و گاه غمی، دردی، زخمی... شعر سنگر میشود و غریو پرشور رهایی سر میدهد... شعر را حافظ میگوید، خیام، سعدی، و وقتی نو میشود نیما، شاملو و فروغ و... در غرب شکسپیر، بودلر، لویی آراگون... و محمود درویش در فلسطین...
این زن بیعبور سایهها مردنیست
خریدنویسنده: بهاره نوروزی سده
بهار | دختری که نمیدانست | اگر کفشهای مادرش را دم در جفت میکرد | پدرش هرگز نمیرفت