ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

شاعرانگی در شعرهای سخت

شاعرانگی در شعرهای سخت

نگاهي به مجموعه شعر «ايشان قاتل من است» از محسن بوالحسنی

بعضی شعر‌ها را نمی‌توان به همه علاقمندان شعر توصیه کرد که بروند و بخوانند؛ نه از این جهت که شعر‌ها خوب نیست بلکه به‌ خاطر سخت بودن شعر‌ها و لایه‌های پنهان در آن‌ها. طبیعی است که هر شاعر حرفی و اندیشه‌ای دارد که آن را در قالب و فرم و زبان خاصی عرضه می‌کند که‌گاه چند لایه و سخت می‌شود. چندی قبل در باره شعرهای «بها مرشدی» نوشتم اگر کسی می‌خواهد شعر راحت بخواند سراغ این شعر‌ها نرود. در مورد شعرهای بوالحسنی هم باید همین را تکرار کنم. شعرهای او در مجموعه «ایشان قاتل من است»، که در واقع دو مجموعه شعر را در بر می‌گیرد، به گونه‌ای است که برای فهمش باید سعی کنی و به خود زحمت بدهی. این نکته‌ای است که در مورد شعر برخی شاعران بزرگ مانند «اوکتاویو پاز» در شعر بلند «سنگ آفتاب» یا «آدونیس» در مجموعه شعر «مهیار دمشقی» نیز مصداق دارد. بنابراین اگر سخن از سختی یک شعر به میان می‌آید نمی‌توان آن‌ را نقطه ضعف شعر دانست؛ آن‌چه تعیین‌کننده است شاعرانگی شعر است نه سخت بودن یا ساده بودن آن.

پس شعر بوالحسنی در زمره شعرهای سخت است.‌‌ همان شعر اول می‌گوید که با شعری طرف هستی که معنا دارد و در‌‌ همان حال ساده نیست. شعری که لابه‌لای جملاتی که ساده می‌آیند و ساده می‌روند ناگهان قطعه‌ای پیچیده می‌نشیند که باید فکر کنی مرادش چیست. در شعر بوالحسنی سطر‌ها شاید معنای ساده‌ای داشته باشند اما ارتباط هر بند با بند دیگر ساده نمی‌شود و فهم آن نیازمند تلاش است:

دنیا که آمدم | زمین روی دو پایش سکوت کرد | افتادم به کافه‌ای در اهواز | زیرِ حدوداً نیم مترِ آب | دست‌هایم را برده بودم به چرا | زیر درختی که دست‌هایش | چقدر دلم می‌خواست امشب | شالِ گردنم بشود | وبال گردنم بشود | بشود دوست خوب من

شعرهایی از این قبیل در مجموعه شعر «ایشان قاتل من است» فراوان است. هر شعر برای خود نشانه‌هایی دارد که جز با فهم آن نشانه‌ها نمی‌توان به درک آن نائل آمد. این همه به آن معنا نیست که همه شعرهای بوالحسنی از سادگی فرار کرده‌اند و سخت شده‌اند. این شعر عاشقانه که حسی قدرتمند هم دارد نشانه‌ای از یک شعر خوب و در‌‌ همان حال ساده است:

کاش | تکان می‌دادم این انگشت‌ها را | کاش | دست‌های این مرد مرده | در من جان می‌گرفت | اما عزیزم! | با دست‌های عاریه | خجالت می‌کشم | به تو چای تعارف کنم | پنجره را باز کنم | و با همین مسئله‌های فرضی | خودم را | تا آغوشِ یک ستاره قطعی | بالا بکشم | حالا دیگر بخواب | و پتو را | خودت روی خودت بکش | و اصلا فکر نکن | که من چطور با این عصب‌ها | تا صبح | توی خانه | شعر می‌نوشتم.

یا این قطعه که از شعرهای درخشان مجموعه «ایشان قاتل من است» بوده و حسی عجیب و در‌‌ همان حال تلخ را به روح آدمی سرازیر می‌کند:

گل‌ها در بمباران | آداب عجیبی دارند | نمی‌ترسند | فقط می‌ریزند

از ویژگی‌های دیگر شعرهای این مجموعه، تسلط شاعر به زبانی است که برای سرودن انتخاب کرده است. زبان شعر‌ها در سراسر مجموعه‌ یکدست است و نمی‌توان شعری را سراغ گرفت که زبان آن از زبان معیار در این مجموعه کناره گرفته و به ضعف گراییده است. این موضوع زمانی اهمیت پیدا می‌کند که دریابیم شاعر زبانی ساده برای شعر برنگزیده است و زبانش سهل‌الوصول نیست. بنابراین به کارگیری زبانی که تازگی دارد و چندان هم آشنا نیست، نمی‌تواند کار ساده‌ای باشد؛ آن‌هم به کار بردن آن در دو مجموعه شعر.

در واقع شعر بوالحسنی به یک موضوع و سوژه مثلا عشق(که این روز‌ها وجه غالب شعرهای بسیاری از شاعران است) ختم نمی‌شود و برای همین می‌توانی دنیایی را که شاعر در آن زندگی می‌کند و خود نیز در آن نفس می‌کشی ببینی و احساس کنی.

بازی با واژه‌ها یکی از مشخصه‌های زبان شعری بوالحسنی است. او در شعرهای زیادی با حروف و واژه‌ها بازی کرده است و سعی کرده است شعر را تبدیل به آوا کند و به آن موسیقی بدهد تا شعر خود را از تکرار بیرون آورد:

اگر با او بی | اگر با او بی | اگر با او آ | اگر با او رو | اگر با او جیم | دست می‌برم به سفید‌ها | اگر بی‌او با | اگر بی‌او جا | اگر بی‌او‌ ها | اگر بی‌او هیچ | اگر بی‌من بی | اگر بی‌من بی | اگر بی‌من بی | اگر بی‌من بی | مثل بازی شطرنج | کی این شعر را تمام می‌کنم!

طبیعی است این‌گونه رفتار در شعر را، که در گذشته و در شعر شاعرانی چون هوشنگ ایرانی دیده می‌شود، برخی نپسندند ولی گذشته از ضعف و قدرت این‌گونه شعر‌ها آن‌چه اهمیت دارد تجربه‌ای است که بوالحسنی در شعرش به کار برده و می‌تواند برای کسی که در پی شعر گفتن و شاعر شدن است نمونه‌ای برای تامل و دقت باشد. 

در باره مفاهیم به کار گرفته توسط بوالحسنی باید گفت شعرهای او مضامین مختلفی را در برمی‌گیرد که البته بیشتر اتکا به اندیشه دارد. او در زندگی فردی و جمعی خود غور کرده و شعرش را از آن‌ها گرفته است. شاعر برای خواهرش و از کنکور او می‌گوید، از زنش و دنیای سختی که دارد می‌نویسد، از شهرش، از عشقش، از تفکراتش، از تنهایی‌اش و... در واقع شعر بوالحسنی به یک موضوع و سوژه مثلا عشق(که این روز‌ها وجه غالب شعرهای بسیاری از شاعران است) ختم نمی‌شود و برای همین می‌توانی دنیایی را که شاعر در آن زندگی می‌کند و خود نیز در آن نفس می‌کشی ببینی و احساس کنی. گرچه نباید فراموش کرد که این نگاه، تلخ است و بوالحسنی از شیرینی عشق و نفس کشیدن نمی‌گوید تا جایی که حتی خیابان‌ها هم تلخ می‌شوند و او را به جا نمی‌آورند و نمی‌شناسند:

چطور باید گفت | خارج شدن از شکل‌های هندسی | کار ساده‌ای نیست | و چطور باید گفت | که نگاه کن به من | که زنم | «که صبح بی‌زنم | ظهر بی‌زنم | و شب‌هایی که حرف نمی‌زنم | می‌زنم بیرون» | و این خیابان‌های لاکردار | یک کلمه حتا | مرا به جا نمی‌آورند.

باید گفت شعر او نیز مانند تقریبا همه شاعران این مرز و بوم، بر حسرت و تلخی و شوربختی تاکید دارد و بنیان‌هایش بر آن استوار است.

به هر حال شعر بوالحسنی، قبل از هر چیز شعر است و این مهم‌ترین نکته‌ در مورد متنی است که به نام شعر سروده شده است.

 
برگرفته از وبلاگ محمدهاشم اکبریانی
به قلم محمدهاشم اکبریانی

 


محسن بوالحسنی

محسن بوالحسنی

1360
اهواز

روزگای من ایشان بودم:   مهرماه 1360 من محسن بوالحسنی شدم. چه اتفاق نادری که در خوش‌یمنی مهر و بدیمنی جنگ. و جنگ اولین دوست من بود. در جنگ آدم همیشه به دست می‌آورد و از دست می دهد. گرفتار در همین پارادوکس‌های وضعیت. تا امروز هیچ چیز عوض نشده است. هنوز جنگ است و با اینکه دیگر جنوب یک جای دور است اما هنوز تمام اهل کلمه ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر