گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
شما مرا شاعر خطاب میكنید
گفت و گو با ایرج صفشکن به انگیزه کتاب شعر شكوفههای خوشپوش
بهنام زندی- ایرج صفشکن اصفهانی (معروف به ایرج صفشکن) متولد ۱۳۲۶ در اصفهان و فارغالتحصیل دوره دکترای داروسازی است. تحصیلات ابتدایی ومتوسطه ودبیرستان درشهر اصفهان، از۱۳۵۲ در شهرهای تهران وقزوین مراحل خارج مرکز خود را گذرانده و از سال ۱۳۵۵ مقیم شیراز شده واکنون نیز مسئولیت فنی داروخانه بابک شیراز را دارد. از قبل از دبستان و به ویژه دوران دبستان نوشتههای او و زمزمههای پنهان و آشکارش مورد توجه صاحبنظران بود، در مراحل بعدی نوشتن، فکر کردن اصلیترین بخش زندگی او شد. از ۴۰ سالگی بهطور جدی به جمعآوری اشعار خویش پرداخت، نخستین کتاب شعرش در سال ۱۳۷۴ به دست ناشر سپرده شد از آن تاریخ به بعد بهطور متوسط هر سال یک کتاب شعر به بازار نشر داده است. کلیه آثار او توسط انتشارات نگاه چاپ شده و کارهای فراوان او توسط منتقدین فراوان از جمله خانم هلن اولیایینیا- عبدالعلی دستغیب- محمود معتقدی- ضیاءالدین خالقی- سعید مهیمینی و دیگران بررسی شده است از جمله خانم هلن اولیایینیا مقدمه مفصلی برگزیده آثار ایشان تحت عنوان راس ساعت گل و همچنین مقدمه هوشمندانهای بر شکوفههای خوشپوش نگاشته است. در ضمن ضیاءالدین خالقی کتابی در ۴۰۰ صفحه تحت عنوان سمبلیسم به روایت امروز (بررسی آثار ایرج صفشکن) منتشر نموده است. آخرین کتاب این شاعر که شامل بر ۱۶۰رباعی است در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسیده و چاپ دوم به بعد طراحهایی از اردشیر رستمی که متاثر از برخی از رباعیات خلق شده است به این کتاب افزون شده است، و دیگر اینکه ایرج صفشکن در عرصه فرهنگ و ادب مجلات، روزنامهها حضوری همیشگی دارد. در حال حاضر ایرج صفشکن مشغول آماده کردن جلد دوم «شکوفههای خوشپوش» و ارسال آن به دست ناشر است.
برگرفته از انتشارات نگاه
جناب صفشکن «شکوفههای خوشپوش» به چاپ سوم رسید. ابتدا بفرمایید چرا پس از چندین مجموعه شعر سپید به سراغ رباعی یا بهقول آقای فیض شریفی به ربایی رفتید؟
بله شکوفههای خوشپوش کمتر از یک سال به چاپ سوم رسید و اکنون در آستانه چاپ چهارم است، چرا؟ شکوفههای خوشپوش خوابی نبود که تعبیر شود آبی بود که از سرم گذشت، آیا غسل تعمیدی در کار بود یا غرق شدن و حتی به ساحل نرسیدن کالبد من؟ نمیدانم، هرچه بود صاعقهوار آمد و شعلههای آتش آن همچنان در خرمن من است، پس روا نیست که از واژه سراغ استفاده کنیم، هیچ شاعری سراغ شعر نمیرود و هیچ کلام شاعرانهای با کوشش به منظر جلوهگری نمیکند، کارگاه شعر و تدریس آن سوءتفاهمی است که از همین واژه سراغ میآید، ما به اعتباری کارورزان هنر نیستیم بلکه آموزگاران خویشتنیم، در آینه جلوهگری میکنیم و از آینه و رویا مینویسیم، اینکه چقدر و چگونه دیگران در آینه وجود شعر متجلی میشوند پاسخی است که شرح وظایفش مخاطب است و حوضه تاویل و صد البته اینکه چقدر شعر قابلیت انعطاف و رویاپذیری گستردهتری داشته باشد، به عمد از واژه رویاپذیری بهجای معناپذیری استفاده میکنم، چرا که عرصه شعر پردازش مبانی جامعهشناسی و روانشناسی نیست، بلکه هر مخاطبی در مواجهه با شعر به لذت خویش امتیاز میدهد، ورنه عرصه این و آن و چه و که به طول عمر بشر قدمت و قداست دارد و چون و چرای آن بیشک عرصه جامعهشناسی است. من به جد باور دارم که این چنین است، درک جهان پیچیده در محضر شعر ساده میشود، چراکه شاعر سادهتر از آن است که قاعدههای محض را فرمانبری کند. لذا نحوه نگرش ما به شعر الزاما نباید زیر مجموعه نگاه عالمانه باشد، برهان واستدلال قطعیت میطلبد و هنر و از جمله شعر نسبیت را دوست دارد، اینجاست که ما قالبها و چون و چراها را سامان نمیدهیم بلکه شعر خود آموزگار مکتب خویش است و مخاطب نیز بر بال تخیل آزاد خویش و غافل از چون وچرای رایج به باز تولید شعر میپردازد، باری اگر براین باور باشیم قالبها از ترس قالب تهی میکنند و ما برگزارکنندگان این همه مجلس ترحیم جز حسرت نصیبی نخواهیم برد، آنچه میگوییم در شعر گرچه مهم است اما فراتر از آن چگونه گفتن است.
شعر شاعر هزارسال پیش میتواند نو و شعر امروز میتواند هزار ساله باشد. آنچه بر سر سفره فرهنگی ما طعام میشود و مخاطب امروز با جان و دل مینوشد و مینوشاند تابعی حتمی از زمان و مکان سرایش آن نیست بلکه محصول عنصر زیبایی و لذتی است که حاصل میشود
چقدر رویکرد به قالبهای کلاسیک با نگاه امروزی را در شعر الزام میدانید و به چه دلیل؟
اگر منظور حضرت عالی از قالبهای کلاسیک شعر شاعران در گذشته است که اصلا و ابدا برای فرد گستاخی چون من مفهوم نیست، من در یک کلام تعبیر شعر کلاسیک و نو را نمیفهمم. چرا که بنا بر این تقسیمبندی ظالمانه شعر حافظ و مولوی کلاسیک و شعر مثلا من نو معرفی میشود. البته این نگاه تبآلوده یا محصول پیشنهادهای مردود است یا تعبیر ما از آن پیشنهادها صادقانه نیست، به عبارت دیگر مغالطهای در کار است. شعر شاعر هزارسال پیش میتواند نو و شعر امروز میتواند هزار ساله باشد. آنچه بر سر سفره فرهنگی ما طعام میشود و مخاطب امروز با جان و دل مینوشد و مینوشاند تابعی حتمی از زمان و مکان سرایش آن نیست بلکه محصول عنصر زیبایی و لذتی است که حاصل میشود لذا وقت آن رسیده است که یک بار با جسارت تمام و بالا بردن بیرق سپید، در محفوظات خود پیرامون پیشنهادهای روزگارمان بازبینی کنیم و با حضور خود در صحنه صادق و لایق باشیم. در یک کلام شاعر هزار سال پیش میتواند امروزی و شاعر امروز میتواند هزارساله باشد. ما باید بیاموزیم که پارهای از پیشنهادهای معاصران ما مردود یا لااقل نیازمند بازخوانی، بازتولید یا حتی تغییر است، تمامی پیام «نیما» به نظر من باید این باشد که نترس! که اگر هم این نبود باز هم ضرورت اکنونی ماست که خطر را درک و از انحطاط پرهیز کنیم. شعر این سرزمین لااقل منطقی هزار ساله دارد، انحراف از آن به قیمت واژگون شدن تمامی شعر و متواری شدن باقی مانده مخاطبین شعر تمام میشود.
در بازار شعر امروز کشمکشهای زیادی برای ساختار شکنی در زبان دیده میشود، نظر شما در گرایش شاعران به سمت ساختارشکنی زبانی بهخصوص شاعران جوان چیست؟
خدمت این خانمها و آقایان عرض میکنم که ساختار شکنی که امروز روز پرچم نیم افراشته ما شده است عمری به قدمت و قداست شعر پارسی دارد، هیچ شعری که برجان مینشیند بدون حادثهای در کلام واقع و زاده نمیشود، شعر محصول فرایندهای پارادوکسیکال و ذهنیت شورشی شاعر است، به عبارت دیگر همه شاعران در طول تاریخ به ناگزیر درگیر این فرایند غالب بودهاند. بهتر نیست به جای پرداختن به این واژههای هزار ساله تلاش کنیم تا در خلوت انس خویش با همسایگان شعر قرین شویم شاید شاعری متولد شود که بوی یاس و گلستانه میدهد وچشمان نرگسش نگران شقایق است که خدایش لای شببوهاست و پاسبانهایش همه شاعرند و بخارایش بوی جوی مولیان و یقین گمشدهاش ته اقیانوسها مسکن دارد. آه ای یقین گمشده بازت نمینهم. چرا فکر نمیکنیم آری لختی به خود نمیآییم که تمامی شاعران بزرگ در یک جا مشترکاند و آن هم شاعر بودن است، نه قالب فلان و سبک بهمان. که بیتردید جهانبینی و پردازش شعری آنان فراوان متفاوت وگاه متضاد است اما ما همه را میخوانیم و به جان پذیرای آنانیم و شاهدیم که مخاطبین در زیارت آنان به شعرشان عنایت میکنند، نه سبک و سیاق آنان، همه بر قلهاند و ما راه پیمایان وادی آنان.
آیا تغییر در ساختار زبان و زبان ساختارگرا به خودی خود میتواند دریچهای نو را در شعر امروز باز کند؟
اینجانب نه زبانشناسم نه ادیب بلکه دارو فروشی هستم که شما مرا شاعر خطاب میکنید. در بالا به حتم باید گفته باشم که شعر رویای غمانگیز آدمی است، وصف زندگی نیست که بازدم آدمی است پس آنچه در میانه حاصل شود مبارک است، اما غفلت ما از آنجا ناشی میشود که به عنوان معلمان شعر در جانی گرم و نرم بنشینیم و به این محصول زیبا تکلیف شبانه میدهیم. من شخصا با این واژهها مشکلی ندارم بلکه تعبیه و زینت کاری از بیرون را لایق شعر و شاعر نمیدانم، هرچه در جامه شعر حادث شود مبارک و هر چه تلاش ما در تغییر دادن آن مضاعف شود مردود است، شعر امری درونی است که دزدانه در شمایل محبوب نظاره میکند. حرکت از بیرون به درون خستگی میآورد و تسلیم شدن دربرابر حق انتخاب شعر نه شاعر رفاه و آسودگی خیال، کافی است این همه سخن پراکنی پیرامون شعر که البته این خود محصول حوادثی است که پیرامونمان در جهان معاصر رخ داده و میدهد را تمام کنیم، پرحرفی، لفاظی و مغالطه بنیان سیاستهای جهان است، نگذاریم ما شاعران نیز گرفتار آن شویم.
رابطه مخاطب و شعر امروز را چه طور میبینید؟ آنچه مشخص است شعر مخاطب خود را از دست داده است- البته بگذریم از معدود ماندگان که هر یک به دلیلی هنوز شعر میخوانند- در حالی که بازار نشر داغ است. ابتدا به این بحران اعتقاد دارید و چرا؟
پاسخ دشوار من بیدریغ درسوال ساده شماست، تناقض آشکار موجود در این سوال بیتوجهی ما را در تحلیل اوضاع و احوال نشان میدهد، مگر میشود تنوری داغ باشد، نانی حاصل آید و صف گرسنگان غایب باشند - ما ره گمکردگانی را میمانیم که با منطق گمکردگی سخن میگوییم. باید بیهیچ توقفی در آنچه آموختهایم بازخوانی کنیم و آنچه این روزگاران بر ما میگذرد و نیز گذشته است و همچنین پیشنهادهای الحاقی را بازجویی کنیم، آری بازجویی کنیم. چرا که اگر توطئهای در کار باشد آیندگان بر ما نخواهند بخشید و شعر این سر جاودانه در تنهایی خود نابالغ خواهد شد. چیزی همیشه در شعر جاری است که ما به ناگزیر باید تسلیم آن باشیم، شعر فرمانروای سرزمین ماست، دوری و ستیز با آن طبعا منجر به متواری شدن مشتری از آن تنور داغ بیمسما میشود. بله همین گونه است که حضرت عالی میفرمایید.
قد شعر در زمان حال را چه طور میبینید؟
باز هم میگویم. اگر شما مرا شاعر خطاب میکنید و از فردای این مصاحبه ناشاعر نمیشوم(که از این چه باک) عرض میکنم، تاکنون هیچ نوشتهای که شما نامش را نقد میگذارید برمن ذرهای تاثیر نداشته است، بررسی اندام واره شعر گناه نیست اما تاثیر ناپذیری شاعر هم گناه نیست. لذا آنچه نقد نامیده میشود محصول دلمشغولی ناقد است، تا آنجا که به شعر و شاعر بازمیگردد شاعر کار خود را میکند و طبعا منتقد هم کار خود را. پس در یک کلام دیدن وندیدن من لااقل در من تفاوتی نمیکند.
نقد شعر امروز چه قدر میتواند تلاطمهای شعر را تقلیل دهد؟ یا سروسامان؟ آیا اصولا باید این اتفاق بیفتد؟
نقد شعر آری، اما در درون خود شعر و جاری شدن بر قلم و بوم شاعر، اینکه دیگرانی از بیرون خط و نشان، نشانمان میدهند شرط انصاف نیست. شعر موجودی است ذی شعور که لحظه براندازی به باز تولید خود میپردازد و این یعنی نقد از درون، بنابراین نقدی حتما حادث میشود و سروسامانی باید در راه باشد اما توسط موجود زندهای به نام شعر، اگر ما قایلیم که شعر در درون شاعر متولد میشود پس باید بپذیریم که شکل و شمایل و چگونگی آن در اختیار ما نیست.
در پایان از کارهایتان بگویید ویا حرفی اگر باقی مانده؟
گزیده دومی از اشعار همراه با نو سرودهها تحت عنوان «مرا به خاطره باد مسپار» توسط انتشارات نگاه انتخاب و با نظارت و سلیقه ناشر محترم در دست اقدام و انتشار است، در ضمن مجموع آثارم قرار است در دو جلد توسط انتشارات نگاه چاپ شود. علاوه بر اینها جلد دوم «شکوفههای خوشپوش» آماده و در آستانه تحویل به انتشارات نگاه است. ترجمه انگلیسی «شکوفههای خوشپوش» در دست اقدام است. تمامی اینها را علاوه بفرمایید به ۱۱ کتاب شعر چاپ شده به نامهای «نبض اتفاق»، «شکل سکوت»، «واژههای معاف»، «لبان اعتراف»، «سطر آخر»، «برداشت تنها»، «صلیب مهیا»، «قاب برهنه»، «صبح هیاهو»، «پنجرههای پنهان» و «شکوفههای خوشپوش». خلاصه کلام آنکه در تاروپود سوالات حضرت عالی بیم و امید دل میزد و این مبارک است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر