روایت سرزمین مادری: نگاهی به داستان بلند در آنکارا باران میبارد
آزاده دواچی - چرخش میان خیال و واقعیت و تصویرسازی از واقعیت درعینحال ادغام و به چالش کشیدن حقایق حاضر در جامعه انسانی از اهداف بیشتر نویسندگان است. مسئله بازسازی تصاویر و خاطرات حقیقی و ترجمه و تبدیل آنها به نوشتار و انتقالش به مخاطب در اکثر آثار داستانی ایرانی مشترک است. به هر حال آنچه که در این نوشتار شکل میگیرد، بیان دگرگونه، ملموس، واقعی و درعینحال سمبلیک و روایی از حقایق تاریخی است که بسته به توان و استراتژیهای نویسنده در متن داستان شکل میگیرد. نویسنده بهجای بیان صریح و آشکار به روایت تو در تو و رمزگونه از شرایط خاص تاریخی میپردازد و به نوعی این روایتها مخاطب را میان دنیاهای مختلف راوی رها میکند و شکل متفاوتی را در ذهنش از یک حادثه بنا میسازد. اما از همه مهتر در این میان تکنیک و فن بیان نویسنده است که میتواند حقایق را به نوع کاملاً استعاری و سمبلیک به تصویر بکشد، نمونه سمبلیک و سورئال از این واقعیتها را میتوان در بسیاری از آثار مدرن فارسی دید.
رمان در آنکارا باران میبارد نوشته حسین دولتآبادی که بهتازگی از سوی نشر ناکجا منتشر شده است دارای همین ویژگیهاست. داستان روایت تو در تو و پیچیدهای را از برشهای حساس تاریخی به تصویر میکشد. نویسنده در این رمان با ارائه فضاهای مختلف از این برشهای تاریخی مدام در چرخش میان زمان و مکان حرکت میکند، همین امر موجب شده است که روایت داستان از حال خطی خارج شود و در هر بخش تکههای متفاوتی از سوی راوی روایت شود. داستان از یک فضای خاص شروع میشود، این فضا در خارج از سرزمین مادری راوی شکل میگیرد، اما نوسان و شروع داستان از ابتدا به انتها و بازگشت به ابتدا در انتهای داستان از تکنیکهای خوب نویسنده است. راوی داستان زنی است که از زاویه نگاهش به روایت وقایع مختلف تاریخی میپردازد. در واقع داستان از یک راوی شروع میشود، بهمرور نویسنده شخصیتهای دیگر داستان را همراه با لایههای تودرتوی آنها وارد فضای داستان میکند. بهاینترتیب داستان به یک حال چندوجهی تبدیل میشود که مخاطب را تا انتهای داستان به سمت خودش میکشاند از سوی دیگر این طرح راوی فضای داستان را متفاوت و دگرگونه میسازد و داستان را از حال خطی خارج میسازد.
روزی که قاصدک از استامبول برگشت و خبر آورد، با خودم گفتم تمام شد، همهچیز به آخر رسید. آخرین امیدم، تنها رشتهای که هنوز مرا به زندگی پیوند میزد، بریده بود و من احساس میکردم مانند قاصدکی در خلأ سرگردان ماندهام و سردرگم، دور خودم میچرخم (صفحه ۱۱)
زبان در این رمان زبانی شسته رفته است که متناسب با وقایع متن تغییر میکند، زبان راوی در این مجموعه پیچیدگی خاصی ندارد، تنها پیچیدگی آن عدم استفاده از یک الگوی ثابت زبانی است، در خیلی از دیالوگها استفاده از کلمات خاص محلی را میتوان دید مثلاً استفاده از لته، بزمجه، به صندوق یله دادن و بسیاری از کلمات دیگر که ارتباط نویسنده را با سرزمین مادریاش بر قرار میکند، بااینکه نویسنده سالهای زیادی را در خارج از ایران بوده و این کتاب نیز در خارج از ایران منتشر شده است، اما در این داستان میتوان طیف وسیعی از کارکردهای مختلف زبان را دید که عموماً از الگوهای زبان بومی تبعیت میکنند و فضای داستان را متفاوتتر کردهاند، پیوند چندگانه زبان نویسنده با الگوهای بومی در این رمان از ویژگیهای بارزی است که زبان نویسنده را مشخصتر ساخته است.
خانه که از زمین سبز شد، احوال مادرم از بیخ تغییر کرد. دوباره جان گرفت. گونههایش گل انداخت و به صرافت افتاد، یخچال برقی و پنکه و تلویزیون بخر دو کم و کسریهایش را فراموش کند. روزی که کاشیکاری زیرزمین تمام شد، آن همه خرتوپرت بیارزشی را که عمری به نیش دندان کشیده بود، دورو بر خودش چید و صندوق چوبیاش را سه کنج دیوار گذاشت و قلیان تنباکویش را علم کرد تا روزها روی تشکچهاش بنشیند و به صندوق یله بدهد و تنها و با کیف قلیان بکشد (صفحه ۱۹)
شخصیتهای این داستان عموماً حقیقی هستند که بهنوبت هر کدام وارد فضای داستان میشوند، اما نکتهٔ اصلی در این روایتها حضور مشخص شخصیتهای زن در داستان و روایت از زبان آنها و در واقع غیب شخصیتهای مرد داستان است، عنایت و سیاوش دو مردی که در جریان مبارزات سیاسی در برهههای خاصی از زمان مفقود میشوند و داستان حول یافتن آنها از زبان زنان است، نویسنده با آوردن زنان در داستان بهعنوان شخصیتهای اصلی و در واقع غیبت مردان در این مجموعه و یا حضور مردان مانند مردان بسیجی، نظامی و بازجوها تصویر متفاوتی را از مقاومت زنان و نقش آنها در وقایع سیاسی به تصویر کشیده است. میتوان گفت تصویر زنان در این داستان از کلیشههای همیشگی عشق و نفرت و یا قربانی شدن پیروی نمیکند، برعکس این شخصیتهای زن هستند که نقش آنها در داستان پر رنگ است، مبارزه میکنند و حتی بیشتر از مردان رنج میکشند، بهاینترتیب با تصویرسازی متفاوت از شخصیتهای زن در داستان، نویسنده به خلق الگوهای متفاوتی از موقعیت زنان در برهههای حساس تاریخی میپردازد.
همکاران جدید چادر مشکی و مقنعه به سر، در راهرو پا به پا میشدند و از گوشه چشم مرا میپاییدند. مدیر مدرسه، پشت شیشههای عرق کرده دفتر ایستاده بود و سیگار میکشید. تا به نزدیک کاجهای پیر برسیم، چادر سیاهها سر در گوش هم فروبردند و پچ پچ کنان از سر راه رفتند و عقب نشستند. هیچکدام از معلمهای جدید مدرسه را نمیشناختم و نمیدانستم کی مانند قارچهای سمی بعد از باران از خاک سر در آورده بودند و اینجا و آنجا میپلکیدند. (صفحه ۴۷)
شخصیتهای زن در این مجموعه، عموماً قدرت آن را دارند که به نوعی در برابر فشارهای اجتماعی و سیاسی قد علم کنند و هرکدام محورهای متفاوتی را از مبارزات و رنج زنان نشان دهند، اما جمیله، راوی و شخصیت اصلی. داستان، به نوعی ارتباط میان نسلهای مختلف زنان است که در گیرودار برهههای حساس سیاسی هم مادر میشود و هم بهعنوان همسر یکی از مخالفان سیاسی مجازات میشود، بااینکه نویسنده شخصیت اصلی زن داستان و در واقع شکلگیری مبارزهاش را در ارتباط با سیاووش همسرش قرار میدهد، درعینحال این شخصیت استقلال و توانایی خودش را حفظ میکنند. مادر سیاووش، جمیله، سلطان، دختر جمیله نیلوفر و آیلا هر کدام از سه نسل مختلف هستند، اما نویسنده در خلال روایتهای تو در توی نسلهای مخالف نشان میدهد که چه طور زنان از دورههای مختلف و از نسلهای مختلف علاوه بر اینکه قربانی مبارزات سیاسی مردان شدهاند درعینحال خودشان هم به بخشی از این مبارزات تبدیل میشوند. شخصیت مادر در این رمان نیز نقش مهمی بازی میکند، مادر در سه نسل تکرار میشود که هر سه نسل فرزندی را در راه مبارزات سیاسی کشورش ازدستداده است. بهاینترتیب نویسنده نه تنها تصویر مادران داغدار را به تصویر میکشد، بلکه آنها را به بخشی از مبارزان فراموشنشدنی برشهای تاریخی تبدیل میکند. نویسنده با ارتباط مادران با یکدیگر و رها شدن آنها در غربت نیز به نوعی سرنوشت تلخ نسلهای مختلف را در درگیریهای سیاسی نشان میدهد.
- مادر، مادر، …
از جا برخاست و از گوشه پنجره سر کشیدم. جیپ نظامی زیر درخت نارون جابجا میشد و همهمهای مبهم از سر کوچه میآمد. مادرم تسبیحش را روی سجاده گذاشت و دست دخترم را گرفت و پشت پنجره آمد:
- نترس مادر به ما کاری ندارن
- آره این تفنگچیها اومدن سر منو نگه دارن (صفحه ۶۶)
مادر و شخصیتهای زن در این داستان با وطن و سرزمین مادری در ارتباط هستند، رها شدن مادر در خانه سالمندان، رها شدن و یکه ماندن سلطان و پسر عنایت و همینطور آوارگی و دربهدری جمیله و دخترش نیلوفر در واقع بهصورت استعاری رها شدن و آوارگی سرزمین مادری است. بااینکه روایت در این داستان روایت تاریخی و واقعی است که نویسنده قطعاً آن را تجربهاش کرده است، اما استفاده رمزگونه از اسامی مثل سیاووش که در سوگش مینشینند، همینطور ارتباط مادر و سرزمین مادری نویسنده از تکنیکهای نوشتاری در این داستان است.
بگیر به شین دخترم، دستپاچه نشو میریم، از اینجا هم میریم. یک عمره که مثل کولیها خانه به دوشیم. نذاشتن هیچ جا سامون بگیریم. نه، تا اومدیم توی خاک ریشه کنیم با تبر افتادن به جونمون. دستپاچه نشو دخترم، آروم باش، این خونه و این درختها رو واگذار میکنیم و میریم. اینم سرنوشت ماست. چه کار کنم؟ها؟ میتوتم بعد از یک عمر نماز و طاعت کفر به گم؟ها؟ میتونم رو مو از خدا بر گردونم؟ (صفحه ۷۹)
نویسنده در این داستان توانسته است با برقرار ارتباط میان معنای خاص مادر و درعینحال بهکارگیری و ارتباط سمبلیک آن بامعنای عام مام وطن بهنقد روایتهای تاریخی بپردازد، زبان نوشتار از اینرو در این مجموعه محکم و موثر در بیان روایتهای مختلف بهکار رفته است. پایان تراژیک داستان و درعینحال بازگشت به مکان اولیه روایت، نویسنده را در انتقال مفهوم خاص و دغدغههای سیاسیاش موفق ساخته است. در پایان میتوان گفت در این داستان، تابعیت شخصیتها از الگوهای جدید در ساختار داستان و ارتباط میان واقعیت، روایت و سمبل گرایی، در نهایت ساختار محکم و روشنی را در این داستان بنا کرده است که مخاطب را به همدردی و درک متقابل وامیدارد، و درعینحال گویای روایتهای زندهای است که راوی تجربهشان کرده است.
برگرفته از سایت شهرگون
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر