"... زندگی در دور دستها، خارج از آن دخمه نمور مانند تابلوئی باسمهای از دیواره ذهنم آویزان بود و شوقی برنمیانگیخت. تابلو رنگ و رو باختهای که درختها در کناره راهش خشکیدهاند و پرندگان در آسمان چرکش سوختهاند و درّهها و دریاها وکوهها گوئی چند لکه رنگند که دستی دیوانه سر بر بوم پاشیده است و من مانند تکدرختی نیمسوخته، در اين تابلو از ياد ها رفتهام تا بدون هيچ احساسی به اين دنيای ويرانه نگاه کنم..."
عشقی زيبا در دوران انقلاب و در شوری انقلابی پا میگيرد و به تشکيل خانوادهای کوچک میانجامد که مانند صدها و صدها خانواده مشابه، در زمان سرکوب و اختناق و هجوم وحشيانه حکومت اسلامی به نيروهای انقلابی و مترّقی آسيب میبيند و سرانجام از هم میپاشد و جميله، قهرمان اصلی و راوی داستان که از زندان و شکنجه نجات يافته و آزاد شده است، مادر داغديده و پريشانحواسش را در گوشه آسايشگاه تنها میگذارد و از هراس پليس و حکومت پليسی با دختر بيمارش فرار میکند و در جستجوی عشق گمشده «همسرش سياوش» از مرز میگذرد تا در آنکارا و در کنار آيلا که بيهوده چشم به راه مادرش نشسته، پی به حقيقت ببرد...
چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید.
با کلیک کردن روی این قسمت سری هم به صفحه فیسبوک این کتاب بزنید.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر