آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند. اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خود میروند. برادر بزرگ بر سر پيمان میماند و مانند قديم به خاطر تحقق آرزوها و آرمانهايش سماجت میکند، برادر ميانه پيمانکار میشود و برادر کوچک الکلی و لات و چاقوکش از آب در میآيد. نمايش در پنج پرده نوشته شده و جهانبخت «دم سنگی» و خانواده او (همسر لال، سهراب که در درگيری با پليس کشته شده، سودابه که زندانی است) جانمايه اين داستان را تشکيل میدهند. در گذر از سالهای خاکستری و پيش آمدهای ناگوار و سرانجام انقلاب، آدمها ماهيّت و سرشت و ذات خود را بر ملا میکنند ولی جهانبخت به رغم از هم پاشيدن حزب و فرو ريختن همه چيز، سر سخت و سمج باقی می ماند، کوتاه نمی آيد و گردن به فرامين و دستورهای بالاها نمیگذارد و تسليم نمیشود. روياروئی دو برادر (بيوک و جهان) در آخر نمايش و در آلونک صيفی کارها و مخفيگاه جهان و همسرش رخ میدهد و همانجا و همان شب است که بيوک از ته حلق فرياد می کشد: « تو آدم نيستی، تو قلب نداری، تو آدم سنگی هستی ...!»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر