ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

مصاحبه با حسین دولت آبادی

مصاحبه با حسین دولت آبادی

۱- بسیاری نویسندگان خوب داخلی مهاجرت کردند برای رسیدن به دنیایی بهتر و برای راحت‌تر ‏نوشتن اما به استثنای چند نفر که تعدادشان از انگشت‌های یک دست هم فرا‌تر نمی‌رود، ما هیچ فعالیت و اثری ‏از دیگر نویسندگان نمی‌بینیم شما علت این کم کاری و حتی غیر فعال شدن نویسندگان را چه می‌بینید؟

 

آقای رضائی گرامی، برای پاسخ گفتن به نخستین پرسش شما، ناگزیرم در مفهوم «نویسندة مهاجر» ‏درنگ کنم. به گمان من، نویسنده و یا هر هنرمندی که بنا به دلایلی «مجبور به جلای وطن» می‌شود، ‏‏ «مهاجر» نیست و در فرهنگ جهانی او را «تبعیدی» می‌نامیده‌اند و هنوز می‌نامند، نویسندگان نسل ما، تا آن ‏جا که من به یاد دارم، برای رسیدن به دنیای بهتر و برای راحت‌تر نوشتن مهاجرت نکرده‌اند، اغلب آن‌ها برای ‏‏ «زنده ماندن و ادامة حیات» در فرصتی کوتاه، با هول و هراس و به رغم میل باطنی، با هزار و یک درد و رنج از ‏مرز گذشته‌اند بی‌آنکه فرصت کنند در بارة آینده‌شان بیاندیشند و یا به روشنی بدانند به کجا، به کدام سو و به ‏کدام دنیا می‌روند. ‎ ‎

 

انسان مهاجر آگاهانه، هدفمند، با تمهیدات، تدارکات و آمادگی روحی و ذهنی میهن‌اش را ‏ترک می‌کند، بنا بر این از پیش می‌داند در جستجو و یافتن چه چیزی و به کجا می‌رود، گیرم نسل ما هرگز ‏چنین فاجعه‌ای را حتا پیش بینی نمی‌کرد: سیل آمد و ما را با خود برد و هر کداممان را به گوشه‌ای انداخت. ‏ باری، اشاره به این فاجعة ملی ضرورت دارد تا تصوّری هر چند محو از نویسنده‌ای داشته باشید که ‏مانند درخت، درختچه و یا نهالی نورس ریشه کن شده و اغلب در خاک بیگانه ریشه نگرفته، چنانکه باید و شاید ‏بر نبالیده، خشکیده و یا پژمرده است. بی‌تردید همه می‌دانند که چرا از «درخت و درختچه و نهال» نام بردم و ‏نیازی به پرگوئی نیست. به هر حال، هر کدام به نسبت ریشه‌ای که در خاک میهن داشته‌اند، آسیب دیده‌اند، ‏آری، در اینجا به جائی اجباری و ناگهانی نویسنده و هنرمند آسیب‌هائی می‌بیند و تا از گیجی، سراسیمگی و ‏آشفتگی به در آید و جائی درمیان مردم بیگانه و جایِ پائی بر خاک بیگانه پیدا کند و سَرِپا بماند چند سالی از ‏عمر او بی‌ثمر و یا کم حاصل می‌گذرد. من اینهمه را بنا به تجربة شخصی و مشاهدة روزگار دوستان و عزیزان ‏هنرمندم که از قوم و قبیله و از قماش من هستند می‌نویسم وآن را به همة «نویسندگان و هنرمندان مهاجر!!» ‏تعمیم نمی‌دهم. چرا که نسل ما، پایگاه و خاستگاه مشترک طبقاتی، اجتماعی و سیاسی نداشته و لاجرم از ‏امکانات یکسان بر خوردار نبوده و بنا بر این در خارج از ایران نیز، در شرایط و موقعیّت مشابهی نزیسته است. ‏ برگردیم به خودم و خودمان! ‏ باری، در آغاز بحرانهای روحی ناشی از این مهاجرت اجباری، اضطراب‌ها، دغدغه‌ها، بی‌ثباتی وضع مالی و ‏امر معیشتی، سرگردانی، سرگشتگی، بیگانگی، دوری از میهن و مردم، غم غربت، احساس عدم امنیّت در زبان و ‏غیره... نویسندة تبعیدی را از کار اصلی و خلق اثر هنری باز می‌دارد و تا ثباتی نسبی پیدا کند چند سالی از ‏عمر او در این گردباد می‌گذرد. ‏ در حقیقت تلاش شبانه روزی درکشوری بیگانه برای تأمین یک زندگی سادة آبرومندانه و شرافتمندانه، ‏فکر و خیال، ذهن، قلم و قدم نویسنده را گرفتار می‌کند.

برای بسیاری از ما، «غم نان» تا روز آخر ادامه دارد و ‏این اگر نویسنده را بی‌باقی تباه نکند و به خاک سیاه ننشاند، اهم قوّت و توان و بیشتر وقت مفید او را می‌گیرد ‏و در کنار و همراه سایر عوامل بازدارندة دیگر که در زیر بر خواهم شمرد به کمیّت و کیفیّت آفرینش هنری او ‏لطمه می‌زند. ‏ دیگر اینکه در کشور بیگانه رابطة هنرمند و هنرپذیر مشکل و معضل اساسی است. نویسندگان تبعیدی ‏برای چاپ و پخش آثارشان هزار و یک دردسر و گرفتاری دارند که در ‌‌نهایت بیشتر از اعمال سانسور بر آن‌ها و ‏آفرینش هنری آن‌ها اثر منفی می‌گذارد و آن‌ها را دچار یأس، دلسردی و نا‌امیدی می‌کند و اغلب به انزوا و ‏خاموشی می‌کشاند. اگر نویسنده به زبان مادری بنویسد، به خاطر پراکندگی جغرافیائی و مشکل پخش و سایر ‏محدودیّت‌ها، هنرپذیر و خوانندگان چندانی در میان هم‌میهنانی که در چهار گوشة جهان پراکنده‌اند نخواهد ‏داشت. گیرم علل عدم استقبال هم میهنان ما از آثار ادبی (رمان، شعر و داستان) فقط پراکندگی نیست، بسیاری ‏از اهل فرهنگ و مطالعه نیز دچار‌‌ همان مشکلاتی هستند که پیش‌تر نام بردم و به مرور با دنیای کتاب و به ویژه ‏آثار نویسندگان تبعیدی و مهاجر، بیگانه و بی‌علاقه شده‌اند و هزینه‌ای را که در گذشته‌ها صرف خرید کتاب ‏می‌کردند، با گشاده دستی در جاهای دیگری خرج می‌کنند و لابد بیشتر بهره و لذّت می‌برند.

 

عزیزی می‌گفت ‏که ما مردم فرهنگ خرید کتاب نداریم، مشکل کم‌پولی و یا بی‌پولی نیست.

 

عزیزی می‌گفت ‏که ما مردم فرهنگ خرید کتاب نداریم، مشکل کم‌پولی و یا بی‌پولی نیست. بگذریم و برگردیم. ‏ و اما اگر نویسندگان تبعیدی و مهاجر به زبان کشور میزبان بنویسند، (از استثنا‌ها که بگذریم) بی‌تردید ‏اثری «دورگه» از آب درخواهد آمد که به ندرت در میان مردم کشور میزبان خریدار و خوانندگانی خواهد یافت. ‏شما بهتر از من می‌دانید نویسنده‌ای که خواننده نداشته باشد و محیطی سالم برای گفتگو، نقد و نظر و داد و ‏ستد برایش فراهم نباشد مانند نهالی تنها از بی‌آبی در آفتاب به مرور می‌خشکد. به همین خاطر باید در اینجا ‏به شخصیّت اجتماعی، سیاسی و باور‌ها و انتظارات و توقعات نویسنده از ادبیّات و هنر، حد و حدود و پایبندی او ‏به هنر، به عشق او به انسان و انسانیّت و آرمان‌های بزرگ و زیبای انسانی، اشاره کنم.

 

نویسندة تبعیدی تنها است و مانند راه گم‌کرده‌ای که در برهوت فریاد می‌کشد، صدایش به ‏سختی به گوش مردم می‌رسد. آری، این سرنوشت محتوم ماست.

 

 چرا؟ چون نویسندة تبعیدی ‏و تنها اگر در آرزوی «مطرح شدن و مطرح بودن» بسوزد و مانند شتر بردبار و صبور نباشد بزودی سر می‌خورد و ‏از «رفتن» باز می‌ماند و هرگز از این کویر خشک جان به سلامت نمی‌برد.اگر مانند کاکتوس مقاوم نباشد، اگر ‏تنهائی و گمنامی را بر خود هموار نکند و تاب نیاورد و نامش را بر سر هر بام خرابه‌ای فریاد کند، کارش به ‏رسوائی می‌کشد. نویسندة تبعیدی تنها است و مانند راه گم‌کرده‌ای که در برهوت فریاد می‌کشد، صدایش به ‏سختی به گوش مردم می‌رسد. آری، این سرنوشت محتوم ماست. نویسندة تبعیدی در شرایط و وضعیّت ویژه‌ای ‏به سختی به حیات خویش ادامه می‌دهد و به گمان من چندان دور از انتظار نیست اگر در این روزگار سیاه و در ‏این زمانة خونریز همه به سر منزل مقصود نرسیده‌اند و نمی‌رسند. هر چند من مثل شما یقین ندارم و این ‏تعداد انگشت شمار را نمی‌شناسم. شاید اگر از آن‌ها نام برده بودید، داوری ساده‌تر می‌شد. ‏

 

‏۲- در شهری که شما هستید آیا انجمن ادبی وجود دارد که مخصوص ایرانیان باشد؟

 

‏ در سال‌های نخست که زخم‌ها هنوز تازه بودند و نسل ما دوران جوانی و میانسالی را از سر می‌گذراند و ‏توانائی و شور و شوق بیشتری داشت، محفلی در پاریس شکل گرفت که عمری به کفاف نکرد و بر سر زا رفت. ‏این محفل تجربه‌ای بود برای آدمی مثل من که در ایران هرگز گذرش به محافل ادبی و هنری نمی‌افتاد. بعد از ‏آن نیز دوباره تلاشی شد تا چند نفر از «اهل علم و هنر» دوازده رمانی را که در تبعید نوشته شده بود از جمله ‏‏ (در آنکارا باران می‌بارد) شفاهی نقد کنند و این صحبت‌ها از نوار پیاده و منتشر شود. غیر از این من هیچ خبری از جائی ندارم. شاید دیگران ‏محافلی دارند و یا داشته‌اند و من خبر ندارم. گیرم نام و نشان چند انجمن فرهنگی را شنیده‌ام که درپاریس و ‏حومه پاریس فعالیّت می‌کنند و گاهی در فرصتی مناسب و به مناسبتی سری می‌زنم. منتها معتاد حشر و نشر ‏نیستم.

غیر از این، من نیز مثل شما از تولیدات فرهنگی و هنری ایرانیان مهاجر و تبعیدی به وسیلة رسانه‌های ‏گروهی و روزنامه‌های اینترنتی مطلع می‌شوم ولی می‌دانم که حجم تولیدات فرهنگی و هنری خارج از کشور ‏انصافاً چشمگیر و قابل توجّه است.

 

‏ ‏۳- به نویسندگان جوانی که به دنبال مهاجرت هستند برای راحت‌تر نوشتن یا به قولی آزاد‌تر نوشتن ‏چه پیامی دارید؟

 

‏ من اهل پیام فرستادن و پند و اندرز دادن نیستم، به قول قدیمی‌ها پند و اندرز اگر اثر می‌داشت ‏مجّانی نمی‌دادند. لابد شنیده‌اید که طرف رقصیدن بلد نبود می‌گفت: «زمین‌اش کج است.» من بعد از عمری ‏همینقدر فهمیده‌ام که در هیچ کجای دنیا زمین صافی برای رقصیدن پیدا نمی‌شود. اگر نویسنده بخواهد منتظر ‏بماند تا همة شرایط مساعد فراهم شود، سال‌های عمرش می‌گذرد و هرگز سطری نخواهد نوشت. دوست شاعرم، ‏زنده یاد کمال رفعت صفائی می‌گفت: «من میان مکث دو زمین لرزه می‌نویسم.» منتها اگر کسی به بعد از ‏نوشتن می‌اندیشد و گمان می‌کند در خارج از کشور امکان چاپ و انتشار آثارش هست و لابد شهرت و نام و ‏نشان در انتظار اوست، بهتر که خود آن را بیازماید.

«امر به خیر و نهی از منکر» کار این حقیر نیست، من تا به ‏امروز هیچ کسی را تشویق به خروج از کشور نکرده‌ام و نمی‌کنم. اگر نویسنده‌ای تشخیص داد که درخارج بهتر ‏رشد می‌کند و بهتر و بیشتر می‌نویسد، رأی او را نمی‌زنم: «خیر پیش».

گیرم این حقیر از آغاز تا کنون هرگز ‏به هنگام نوشتن و در زمان نوشتن به «چاپ و نشر» آن فکر نکرده‌ام و فکر نمی‌کنم. از مدت‌ها پیش می‌دانم در ‏کجای دنیا و در چه شرایطی زندگی می‌کنم و آگاهانه پیه همه چیز را بر تن‌ام مالیده‌ام و خودم را با وضعیّت و ‏زمانه ناسازگار تطبیق داده‌ام و سازگار کرده‌ام تا آسیب کمتری ببینم و به کارم ادامه بدهم.

 

‏ ‏۴- آیا با دیگر نویسندگان خارج از کشور در ارتباط هستید؟

در دوره‌هائی که دبیر و منشی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» بودم، بنا به ضرورت و مسؤلیّتی ‏که داشتم همه هموند‌ها را (شاعر و نویسنده و محقق و مورخ و روزنامه‌نگار و...) از دور و نزدیک می‌شناختم و ‏با شماری از آن‌ها مراوده و مکاتبه بر قرار کرده بودم. گیرم چند سالی است که گِرد نشسته‌ام و فقط به کار خودم ‏‏ «نوشتن» می‌پردازم و تا جبران مافات کنم، ناگزیر گوشه‌گیر شده‌ام و روابط‌ام محدود به دوستانی شده است ‏که در ته غربیل باقی مانده‌اند. همین

 

‏‏۵- آیا آثار نویسندگان داخلی را مطالعه و پیگیری می‌کنید؟

 

‏اگر کتابی از نویسندگان داخل ایران به دستم برسد و یا در کتابفروشی ببینم بی‌تردید می‌خرم و ‏آن را می‌خوانم، حتا آرزو داشته‌ام و دارم که روزی، روزگاری فرصتی پیش آید و همه این آثار را با دقّت و ‏حوصله مطالعه کنم. از شما چه پنهان به دوستی شاعر و نویسنده که اکثر رمان‌ها و قصة‌های نویسندگان داخل را ‏می‌خواند و پیگیری می‌کند، پیشنهاد کردم بنشیند و مطلبی (نقد و نظر) در این باره بنویسد، افسوس که این ‏دوست بهانه‌ها آورد و نپذیرفت. ‏

 

‏۶- در یک قیاس کلی نویسنده ایرانی نسبت به نویسنده آلمانی چه قوت‌ها و چه کاستی‌هایی دارد؟ آیا ‏شما هم نویسندگان اروپایی را قوی‌تر از نویسندگان ایرانی می‌دانید؟

من اگر چه در آلمان زندگی نمی‌کنم ولی کم و بیش و گه گاهی آثاری که به زبان فارسی و یا ‏فرانسه ترجمه شده‌اند می‌خوانم. در سال‌هائی که ناگزیر پشت فرمان تاکسی در انتظار مسافر می‌نشستم، باز هم ‏کم و بیش آثار نویسنده‌های فرانسوی را دوباره به زبان اصلی می‌خواندم. منتها برای داوری در این زمینه و ‏پاسخگوئی به پرسش شما از دانش کافی برخوردار نیستم و خودم را شایسته قضاوت نمی‌دانم.

 

با اینهمه با کمی ‏تردید می‌توان مدعی شد که در پنجاه ساله اخیر، نویسندگان ما آثاری درحوزة رمان و داستان کوتاه آفریده‌اند ‏که شماری از آن‌ها چیزی از آثار مشابه اروپائی کم ندارند. گیرم به گمان این حقیر ما در دو دنیای متفاوت زندگی ‏می کنیم و این قیاس به قول اعراب مع الفارق است و ما را به جائی رهنمون نمی‌شود. باری، اگر باور کنیم که ‏هنر، در اینجا رمان و داستان با تغییر و تحولاتی اجتماعی رابطه دارد، و یا به زبان دیگر اگر این تغییر و تحولات ‏بر هنرمند (نویسنده) اثر می‌گذارد و در آثار او به شکل هنری تجّلی و تجّسم می‌یابد، به گمان من، باید از این ‏عزیزان پرسید آیا معاصر بوده‌اند،

 

آیا ما نویسنده معاصری داشته و داریم، آیا کمیّت و کیفیّت آثاری که خلق ‏شده‌اند در قیاس و نسبت با فجایعی که این مردم از سر گذرانده‌اند و می‌گذرانند خوانائی داشته و دارد؟ آیا ما ‏از اینهمه درد و رنج و تباهی چیزکی در اشکال هنری برای آیندگان به ارث گذاشته‌ایم؟ آیا به اندازة کافی کار ‏کرده‌ایم، زحمت کشیده‌ایم و «عرق روح» ریخته‌ایم؟ آری، اگر قیاس و پرسشی باید بشود در این زمینه‌ها ‏است. ما روسیّة قرن نوزهم و فرانسة قرن بیستم را در آثار نویسندگان آن دوره‌ها می‌شناسیم، آیا در نیم قرن ‏آینده بازماندگان ما می‌توانند چنین ادعائی بکنند؟ به گمان این حقیر هیچ چیزی در این دنیا مانند هنر اصیل ‏دوام نمی‌یابد و روزگار و زمانة خویش را به زیبائی منعکس نمی‌کند. نمونه‌اش تراژدیهای سوفوکل!

 

‏‏۷- در حال حاضر چه اثری در دست نوشتن یا در دست چاپ دارید؟

 

‏من حدود نه ماه پیش رمانی را شروع کرده‌ام که جلد نحست آن به نام «سوارکار پیاده» به پایان ‏رسیده است و از جلد دوّم نیز چند فصلی نوشته‌ام. نام این رمان تا به امروز «زندان اسکندر» بوده است و هست ‏مگر اینکه در آینده نام دیگری پیدا بشود. مثل همیشه، تا این رمان به پایان نرسد و بازنگری و پاره هائی از آن ‏بازنویسی نشوند، به چاپ و نشر آن فکر نمی‌کنم.

 

‏ ‏۸ - در خبر‌ها می‌خواندم که می‌گفتید سه سال است از چاپ آثار شما در ایران جلوگیری می‌شود. ‏آیا پیگیری این مسئله بوده‌اید به نتیجه هم رسیدید؟

 

‏این پرسش به من مربوط نمی‌شود، چرا که نخستین رمان من «کبودان» که انتشارات امیر کبیر ‏چاپ و منتشر کرده بود، در آغاز انقلاب اجازه تجدید چاپ نیافت و کار‌شناسان ادبی و هنری جمهوری اسلامی ‏آن را «ضالّه و مبتذل» ارزیابی کردند، بعد از آن به پیشنهاد برادرم محمود نمایشنامه‌ای به نام بلوا نوشتم که ‏نام آن را به «کوخ نشینان» تغییر داد و مقدمات اجرای آن را در تأ‌تر نصر لاله زار فراهم کرد ولی بازهم از جانب ‏هواداران جان بر کف حکومت موانعی به وجود آمد و نمایشنامه به روی صحنه نرفت.

 

بعد از آن (در سال۱۳۶۳) ‏به ناچار به فرانسه آمدم و سایر آثارم را در این کشور نوشتم و در آلمان و فرانسه چاپ کردم و هرگز به ایران ‏نفرستادم تا از وزارت ارشاد اجازة چاپ بگیرند یا نگیرند. از شما چه پنهان به این دوگانگی و دوزیستی باور ندارم. ‏به قول همولایتی‌های ما: «خودم در ته و قبرم در بلندی.» آری، اگر عمری باقی بود و به ایران برگشتم و زیر ‏آسمان میهن‌ام بی‌دغدغه و اضطراب و در امنیّت نفس کشیدم، لابد آثارم نیز در آنجا و در آن زمان، بی‌سانسور ‏و حذف و اضافه، چاپ و منتشر خواهد شد. منتها اگر کسی و یا کسانی و یا انتشاراتی این کتاب‌ها را بدون اجازه و ‏اطلاع من چاپ کنند، اگر آن‌ها را سانسور و اب‌تر نکرده باشند، (منظور خودسرانه به ادارة ارشاد نبرده باشند) هرگز ‏اعتراضی نخواهم کرد و از این گذشته، حتا حق و حقوق مؤلف را به آن‌ها خواهم بخشید. باری، من از قدیم بر این ‏باور بوده‌ام و هستم که هیچ نهادی، هیچ قدرتی و با هیچ مستمسکی محق و مجاز نیست و صلاحیّت ندارد که ‏اثری هنری را ممیزی و سانسور کند. آنان که زیر لوای دین و دولت قرن‌ها و قرن‌ها اندیشة و بیان دانشمندان و ‏متفکران و هنرمندان ما را حذف و سانسور کرده‌اند بزرگ‌ترین لطمه‌ها را به مردم و مملکت ما زده‌اند. ‏

 

برگرفته از سایت چوک


حسین دولت‌ آبادی

حسین دولت‌ آبادی

۱۳۲۶
سبزوار، ایران

  حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیه ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایر کودکان و نوجوانان روستائی کارهائی مانند وجین، خوشه چینی، درو، جالیزبانی، چوپانی، خرمن‌کوبی، کشت وکار و آبیاری و غیره... را تا نوجوانی ...

در آنکارا باران می‌بارد

در آنکارا باران می‌بارد

خرید
نویسنده: حسین دولت‌ آبادی
این کتاب را ببینید

  "... زندگی در دور دست‌ها، خارج از آن دخمه نمور مانند تابلوئی باسمه‌ای از دیواره ذهنم آویزان بود و شوقی برنمی‌انگیخت. تابلو رنگ و رو باخته‌ای که درخت‌ها در کناره راهش خشکیده‌اند و پرندگان در آسمان چرکش سوخته‌اند و درّه‌ها و دریاها وکوه‌ها گوئی چند لکه رنگند که دستی دیوانه‌ سر بر بوم پاشیده ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر