نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
ذوزنقه تجریش در نقش قلم سارا دهقان - مصاحبه با مهدی رستمپور نویسنده کتاب ذوزنقه تجریش را در نقش قلم از دقیقه 9 به بعد ببینید. روايتی جالب از روند چاپ يك كتاب و داستانهای شنيدنی از زندگی در تهران. مهدی رستم پور1357ایرانبیوگرافی مهدی رستمپور به قلم خودش: 1- در انباری، چمدانی بود از کتاب. آثاری منتشر در آغاز انقلاب با مهر انتشارات الزهرا. کتابهایی برای سرکوب غرایز. داستانوارههایی در مذمت دختربازیِ پسران، پسربازیِ دختران و استمناء. نثر پاورقی مجلات قبل از انقلاب را داشت، زیرا حکومت جدید هنوز زبان رسمی خودش برای ارشاد جنسی جوانان را نساخته ...ذوزنقه تجریشخریدنویسنده: مهدی رستم پور این کتاب را ببینیدآقای گنابادی (ناظم) پشت بلندگو گفت: سه تا صلوات بفرستید خستگی از تن استاد مرادی کرمانی در بره. موقع صلوات اول، سوالهایی که توی دستم بود را ریختم روی میز مقابلش. موقع صلوات دوم گفتم: «میخوام نویسنده بشم». از او سوال نکرده بودم. فقط گفته بودم میخواهم نویسنده بشوم. موقع صلوات سوم گفت: برای نویسنده شدن درس بخون. سپس بلندگو را ...برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
مهدی رستم پور1357ایرانبیوگرافی مهدی رستمپور به قلم خودش: 1- در انباری، چمدانی بود از کتاب. آثاری منتشر در آغاز انقلاب با مهر انتشارات الزهرا. کتابهایی برای سرکوب غرایز. داستانوارههایی در مذمت دختربازیِ پسران، پسربازیِ دختران و استمناء. نثر پاورقی مجلات قبل از انقلاب را داشت، زیرا حکومت جدید هنوز زبان رسمی خودش برای ارشاد جنسی جوانان را نساخته ...
ذوزنقه تجریشخریدنویسنده: مهدی رستم پور این کتاب را ببینیدآقای گنابادی (ناظم) پشت بلندگو گفت: سه تا صلوات بفرستید خستگی از تن استاد مرادی کرمانی در بره. موقع صلوات اول، سوالهایی که توی دستم بود را ریختم روی میز مقابلش. موقع صلوات دوم گفتم: «میخوام نویسنده بشم». از او سوال نکرده بودم. فقط گفته بودم میخواهم نویسنده بشوم. موقع صلوات سوم گفت: برای نویسنده شدن درس بخون. سپس بلندگو را ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر