نفرین به اژدها. نازایی بسی به نیكبختی
نزدیكتر است تا بارداری، و در حسرت طفلی
بودن بسیار آسانتر از آنكه آدمی پارهی
جگرش را به خون دل بپروراند، از مغزش خورشی
سازند گوارای شكم ماران.رضا قاسمی | ماهان کوشیار و چو ضحاک شد بر جهان شهریار
کودکی من، اثر جاودان ژک برل
كودكى من گذشت
از یکنواختی تا خاموشى
از تكريمهاى دروغين
تا فقدان مبارزه
زمستان پنهان مىشدم
در دل خانهى بزرگ
كه لنگر انداخته بود
ميان نيزارهاى شمالى
تابستان، نيمهبرهنه
اما بهراستى محجوب
مىشدم سرخپوست
اما مىدانستم
كه عموهاى شكمسيرم
غرب دورِ را از من ربوده بودند
كودكى من گذشت
زنان در همان آشپزخانه
که من در آن خواب چين را مىديدم
شام به شام فرسوده مىشدند
مردان پنیر میخوردند
و در دود تنباكو فرومىرفتند
در سکوت مینشستند مردان خردمند
و به من بیاعتنا بودند
منى كه هر شب
بیهوده زانو میزدم
اندوهم را مىنواختم
به پاى بستر زيادى بزرگم
مىخواستم سوار قطارى شوم
اما هرگز نشدم
كودكىِ من گذشت
از اين خدمتكار به آن خدمتكار
تعجب میکردم که آیا
اینها انسانند یا گیاهند؟
و باز هم تعجب میکردم
از اين دايرهی خانوادگى
كه از اين مُرده به آن مُرده پرسه مىزدند
و جامهی سوگ به تن داشتند
آری من متعجب بودم
كه چرا من هم عضوى از اين گلهام
كه به من گريستن را مىآموخت
گلهاى كه خوب مىشناختم
چشمانم چشم چوپان
اما دلم دلِ بره بود
و كودكىِ من خروشيد
نوجوانى فرارسيد
و ديوارِ خاموشى
به صبحگاهى فروريخت
نخستين گُل از راه رسيد
و نخستين دختر
نخستين دلباخته
و نخستين ترس
پرواز مىكردم، سوگند مىخورم
سوگند مىخورم كه پرواز مىكردم
دلم آغوش باز کرده بود
وحشی نبودم دیگر من
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر