![]() | من هم كه از كونياك متنفرم... بوى گند ادبیات مدرن رو مىده. هارولد پینتر | خیانت | ![]() |
کوتهنوشتهای شنبه - ۲

دهم تیر ماه ۱۳۹۱
کوته نوشتها، دلنوشتههایی هستند از اهل کتاب بر کتابهایی که به تازگی خوانده شدهاند...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کوتهنوشتی از رضا رجایی
بر کتابهای عروسی خون، یرما و خانه برنارد آلبا، نوشته فدریکو گارسیا لورکا با ترجمه احمد شاملو
بخواب میخکم!
لای لای بخواب
لای لای لای لای بخواب
میخکم
مادیون سیاه
لب نزد به آب
مادیون سیاه
گریه میکرد زار …
نوار کاست صد تومانی شعرهاش با صدای شاملو و ساعت پنج عصر، ساعتی که هر پنج ونگش، قهرمانهای پوشالی و سوار بر اسب ذهنم رو عصرها میچسبوند سینهی دیوار.
لورکا همیشه با شکوه و شورانگیز بوده و هست. بارها پس از خوندن و یا شنیدن شعرهاش و خوندن نمایشنامه هاش، مهارناپذیر میشدم و وحشی و بیقرار، مضطرب بودم و شورمند و رام ناشدی. بغض دویدن و ویرانی داشتم لیکن پنجههای هیولاوار لورکا رو بر پشتم احساس میکردم که داشت میکشید.
عروسی خون و یرما و خانه برنارد آلبا، همون تریلوژی مشهور با ترجمه بیبدیل شاملو، با اون طرح جلد قرمز و سیاه که حتمن خواب دوره تاریخی – زیستی و خونبار و سیاه لورکای شهید رو به خودش دیده بود. میبینید! همه چیز سمبل است با فدریکو گارسیا. یادمانی از خونهای دلمه زده بر سنگفرش معابر خیس اسپانیا، خیس از اشکهای مادرانی که ساعت پنج عصر میریخت به قاب سکوت و خوش عکس قهرمانهاش. خبر از سینههای کاهگلی دیوار داشت لابد که دیوار، همیشه سوراخ بود و غبار آلود از شلیکهای فرانکویی و زیتونهاش بریده میشدند با تبرهای روستاییان سازشکار، برای برپایی جوخههای ثابت. در این بین، عروسی خون رو بیشتر و بارها و بارها خونده بودم، نغمهها و ترانههایی که مملو بود از فئودالیتهی غالب و سنتی باغهای زیتون، پر بود از فرهنگ فولکلور ارباب- رعیتی با پوستهای ترک خورده و خشک و زمخت کولیهاش، پر شد از رنجهای به نغمه درآمدهی فلامنکو و کینههای به چاقو درآمده برای تصاحب زمین و آب و شاید دخترکان باکره. بکارت لو رفتهی عروس با شکوفههای سفید میخک، اسبی که محکومین به سرنوشت رو حمل کرد و ماهی که در شب عروسی، راه رو برای مردن روشنتر ساخت. اسب و ماه، دست در دست هم، پیش به سوی مرگ، پیشاپیش پیش قراولان عشق ممنوع. لالایی دایه بالای گهواره نوزاد، دایهای که آوازش خبر از مرگ میداد، خبر از سرنوشت محتوم و خونین پدر و داماد.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کوتهنوشتی از بهاره رهنما
بر کتاب نوشتن مادام بواری، مترجم: اصغر نوری
از ملاقات با او نهراسید، افرادی که از انسانها میگریزند قابل تحملترین افرادند.
سیوران
آثاری وجود دارند که به ما وفادار میماند و صدایش در جستجوی دیوانهوارمان در جادههای زندگی همراهیمان میکند. آن صدا برای من صدای فلوبر است. و به عبارت دقیقتر صدای نامههای فلوبر.
این نامهها ترکیب نشاط و مردم گریزی، سادگی و وحشیگری عجیب فلوبر هستند.
اندری ورسای /مقدمه کتاب نوشتن مادام بواری
کتاب حاضر علاوه بر مقدمه اندره ورسای شامل یک نامه نه چندان مستند و طولانی است که کولاژی است از نامههای متعددی که فلوبر برای محبوبش (لوییز کوله) در فاصله سالهای ١٨١۵تا ١٨٨۵نوشته یعنی نزدیک به ٢۵٠ نامه، در خلال این نامه طولانی ما با چگونگی شکلگیری طرح و شخصیتهای رمان معروف فلوبر، مادام بواری آشنا میشویم، کتابی که نه تنها برای اهالی ادبیات همراه یکی از نقطه عطفهای سالهای مطالعهشان بوده و سرمشق سبک بسیاری از نویسندگان بعدی بلکه در زندگی خود نویسنده هم نقطه طغیان او علیه خودش و رمانتیسیسم موجود در قلمش بوده، به تعریف خود فلوبر مادام بواری کتابی است درباره هیچ که با نیروی درونی سبکش به خودش تکیه میکند مانند زمین که بیهیچ تکیه گاهی خود را در هوا نگه میدارد. برای فلوبر نوشتن چیزی فراتر از یک میل یا حتی نیاز است خارشی مدام زخمی در قلب، او خود را جداله میز کارش یک ابله میداند. مادام بواری حاصل دو سال ریاضت فلوبر است که در خلال این نامهها از لحظات درد و شعفش برای لوییز میگوید. هفته پیش گفته بودم که نامههای بزرگان اسناد عجیب و عبرت آموزی است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کوتهنوشتی از سعید عقیقی
بر کتاب روایت ذلت درآمدی به اندیشه و آثار سموئل بکت، نوشته: رونان مک دونالد، ترجمه علی اکبر پیش دستی
کتابی در بارهی زندگی و آثار بکت؛ و برای مطالعهی دوستداراناش، ضروری. پس از یادداشت مترجم و مقدمه، پنج فصل مفید، به کتاب شکل میدهد که به گمانم فصل کوتاه دوم، یعنی «زمینههای فکری و فرهنگی» از بقیه گیراتر و گویاتر است، یا دست کم برای من چنین بود. ابتدا مرور کمابیش مفصلی بر زندگی بکت وجود دارد، که با این جمله آغاز میشود: «بکت تمایلی نداشت که موضوع زندگینامهای باشد». اما تا آنجا که من میدانم، زندگی او موضوع کتابها و مقالات بسیاری بوده است. اصولا هرچه هنرمند منزویتر باشد، در طول زمان، اشتیاق برای درک ریشههای زندگی و کار او بیشتر میشود. اما بحث زمینههای فکری و فرهنگی او بیش از زندگینامهاش به راز نزدیک است. به همین دلیل، یکی از جملههای کلیدی بکت در فصل زمینههای فکری و فرهنگی، رابطهاش با فلسفه را به طور خلاصه توضیح میدهد: «من هرگز مفهوم تاتر پوچی را نپذیرفتهام. این مفهومیست که دلالت بر قضاوت ارزشی میکند...» دلیلاش هم ساده است و هم پیچیده. بکت نه منتقد است و نه فیلسوف. بکت «هنرمند» است و همانطور که خود چند بار اشاره کرده، زبان هایدگر و سارتر را «زیادی فلسفی» میداند و در نتیجه، از طبقهبندیهای فلسفی آنها تا حد امکان فاصله میگیرد. شاید به همین دلیل بود که فصل «زمینههای فکری و فرهنگی» کتاب مک دونالد را با دقت بیشتری خواندم و بیش از بقیه پسندیدم. چون این امکان مکالمه با ریشههای پدیداری آثار بکت را در سطح وسیعتری فراهم میکند. کتاب برای ایجاد تفکر انتقادی در بین علاقه مندانی که شاید کمتر حرفهای به نظر برسند، نوشته شده، اما ویژگی اصلیاش، نگارش حرفهای و دقیق آن است؛ و تا حدی قابل توجه، کلیدهایی برای مطالعهی آثار بکت ارائه میدهد.

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر