ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

آدم‌های معروف اهمیتی ندارند

آدم‌های معروف اهمیتی ندارند

گفتگو با وودی آلن

 «وودی آلن»، فیلمساز افسانه‌ای در این گفت‌و‌گو کتاب‌های مورد علاقه خود را که در ارتباط با موضوع «خاطره» هستند، با خوانندگان در میان می‌گذارد.

از میان پنج کتابی که شما معرفی کرده‌اید، بیشترشان برای اولین بار است که خوانندگان ما اسمشان را می‌شنوند. ولی از بین آن‌ها یک کتاب برای خوانندگان خیلی آشناست. وقتی «آنی هال» از آپارتمان «ال وی» بیرون رفت، آن‌ها سر اینکه صاحب رمان «ناتور دشت» کیست، با هم جر و بحث کردند. اولین بار کی بود که این کتاب را خواندید و برایتان دارای چه معنا و مفهومی بوده است؟

ناتور دشت همیشه برایم دارای معنای خاصی بوده چون من آن را در جوانی خواندم، در هجده، نوزده سالگی. داستان این رمان در واقع تخیلات من در مورد شهر نیویورک را طنین انداز می‌کرد. من با خواندن این کتاب احساس می‌کردم که از بقیه کتاب‌هایی که در آن زمان می‌خواندم، خلاص شده‌ام؛ آن کتاب‌ها طوری بودند که انگار آدم دارد تکلیف شبش را انجام می‌دهد. برای من خواندن کتاب‌هایی مثل «می‌دل مارچ» [نوشته جورج الیوت] و «تربیت احساسات» [نوشته گوستاو فلوبر] حکم کار کردن را دارد، ولی خواندن کتابی مثل «ناتور دشت» لذت خالص است. بار سرگرم کردن خواننده بر دوش نویسنده بود و جی. دی. سالینجر این وظیفه را از‌‌ همان جمله اول ادا کرده بود. تا قبل از آنکه رمان ناتور دشت را بخوانم، مطالعه و کتابخوانی برایم با لذت همراه نبود. خواندن کتاب کاری بود که برای مدرسه انجام می‌دادی، از سر اجبار بود و مثلا وقتی می‌خواستی با یک آدم خاص بیرون بروی کتاب می‌خواندی. کتاب خواندن کاری نبود که برای لذت و سرگرمی انجام بدهم. ولی ناتور دشت فرق می‌کرد. کتاب بامزه‌ای بود؛ به زبان مادری و محلی‌ام بود و فضای آن برایم طنین عاطفی بسیار شدیدی داشت. من هر از گاهی آن را دوباره می‌خوانم و از خواندن آن حسابی کیف می‌کنم.

دست کم تا زمانی که شما پرسونای سینمایی آشنایتان را خلق کنید، «هولدن کالفیلد» شمایل اضطراب بشری در آمریکا بود. آیا شما با این شخصیت همذات پنداری می‌کردید؟

همذات پنداری عمیق، نه.

قهرمان سالینجر از دیدن زشتی‌های زندگی دیوانه می‌شود. شما از دیدن چه چیزی دیوانه می‌شوید؟

گرفتاری انسان‌ها. این واقعیت که زندگی یک کابوس است که ما در آن به سر می‌بریم و همه هم مدام دارند برای آن عذر و بهانه می‌آورند و دنبال راه‌هایی می‌گردند تا مثل شیرین کردن یک داروی تلخ، آن را شیرین جلوه بدهند و این واقعیت که زندگی در بهترین حالتش، یک مقوله زیبای وحشتناک است. ولی طرز رفتار آدم‌ها باعث می‌شود زندگی به چیز خیلی خیلی بد‌تر از آنچه هست، تبدیل شود.

آیا هرگز دیدار یا گفت‌و‌گویی با سالینجر داشته‌اید؟

نه، هرگز. من آدمی نیستم که بخواهم دنبال افراد مشهور یا بت واره‌ها بدوم. اتفاقی آن‌ها را دیدم، دیدم! اینکه آدم‌های معروف را ببینم از نظر اجتماعی برایم هیچ اهمیتی ندارد.

زندگی در بهترین حالتش، یک مقوله زیبای وحشتناک است. ولی طرز رفتار آدم‌ها باعث می‌شود زندگی به چیز خیلی خیلی بد‌تر از آنچه هست، تبدیل شود.

 «مِز مِزرو» کیست و کتاب خاطرات او به نام Really The Blues ۱۹۴۶ چه معنایی برای شما دارد؟

من در گذر زمان و با دیدن موزیسین‌های معتبر جاز که «مزرو» و همچنین کسانی را که او در کتابش در موردشان نوشته، می‌شناخته‌اند، فهمیدم که کتاب خاطرات او پر از داستان‌های جعلی بوده است. ولی کتاب خاطرات او تأثیر بسیار زیادی روی من داشت چون داشتم یاد می‌گرفتم که مثل مزرو یک نوازنده کلارینت جاز بشوم و همچنین سبک موسیقی جاز را که او و برنارد وولف در موردش می‌نوشتند، داشتم یاد می‌گرفتم. این کتاب که احتمالا بیشتر مطالبش چرت و پرت بوده، برای من جذاب بود چون در آن در مورد خیلی از موزیسین‌هایی که کارشان را می‌شناختم و تحسینشان می‌کردم و همچنین ترانه‌های افسانه‌ای جاز، نوشته شده بود. بنابراین در سال‌هایی که شور و شوق نوازندگی جاز در من داشت شکل می‌گرفت، من از خواندن این کتاب حسابی خوش گذراندم. ولی الان می‌دانم که این کتاب، کتابِ خیلی خوبی نیست یا حتی کتاب خیلی صادقانه‌ای نیست.

شما در طول سالیان گفته‌اید که ساختن فیلم و نوازندگی جاز هر دو برایتان حکم روان درمانی را دارند. لطفا در این مورد توضیح بدهید.

نواختن موسیقی کار لذت بخشی است. من آدم خوش شانسی هستم که می‌توانم یک آلت موسیقی را بنوازم. توانایی نوازندگی یکی از بزرگ‌ترین امتیاز‌های زندگی من است. نوازندگی خیلی خیلی آرامش بخش است. من هم خود نواختن موسیقی را خیلی دوست دارم و هم گوش کردن به موسیقی را. در درجه اول هم جاز «نییو اورلینز» را دوست دارم، ولی عاشق همه نوع موسیقی هستم؛ موسیقی کلاسیک، جاز مدرن و... ولی جازِ نییو اورلینز همیشه برای من جایگاه ویژه‌ای داشته و در سال‌های عمرم لحظات بسیار لذت بخشی را برایم فراهم کرده است. نوازندگی برایم حکم روان درمانی را دارد چون وقتی این کار را انجام می‌دهم به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنم. من نوازندگی را به طور حرفه‌ای انجام نمی‌دهم، بنابراین اجباری برای اینکه کارم را خوب انجام بدهم، نیست. درست مثل کسی که از اداره‌اش به خانه می‌آید و به زمین تنیس می‌رود و به توپ تنیس ضربه می‌زند. این آدم هرگز قرار نیست «راجر فدِرِر» باشد، ولی در عوض از بازی تنیس لذت می‌برد.

نویسنده بعدی که شما از او نام برده‌اید، امروزه دیگر خواننده چندانی ندارد. لطفا کتاب «دنیای اس. جِی. پرِلمن» (The World of S. J. Perelman) را برایمان معرفی کنید.

بامزه‌ترین آدم تمام عمرم در هر رسانه‌ای (کمدی تک نفره، تلویزیون، تئا‌تر، نویسندگی یا سینما) «اس. جی. پرلمن» است. از اس. جی. پرلمن بامزه‌تر آدم وجود ندارد. من کار‌های میانی او را به کار‌های آخرش ترجیح می‌دهم. کار‌های اولیه‌اش کمی افسار گسیخته بود.

 

نواختن موسیقی کار لذت بخشی است. من آدم خوش شانسی هستم که می‌توانم یک آلت موسیقی را بنوازم. توانایی نوازندگی یکی از بزرگ‌ترین امتیاز‌های زندگی من است. نوازندگی خیلی خیلی آرامش بخش است.

اوضاع طنز در مطبوعات و کتاب چگونه است؟

مسئله این است که طنز دیگر جایگاه چندانی در دنیای چاپ ندارد. می‌دانید، «نیویورکر» یک زمانی در درجه اول، مجله ادبی بود. اوضاع اقتصادی باعث شده که این مجله در گذر سالیان، دستخوش تغییر شود. موقعی که من جوان‌تر بودم، در هر شماره نیویورکر یک مطلب طنز از پرلمن بود، شاید داستانی از سالینجر، یکی دو تا شعر و شاید نوشته‌ای ترومن کاپوتی یا جان آپدایک. نیویورکر یک مجله ادبی بود. ولی حالا یک بخش خیلی کوچک از این مجله به کمدی اختصاص داده می‌شود، البته به استثنای کاریکاتور‌های آن. صفحه «فریاد‌ها و نجوا‌ها» ی این مجله که به زور یک صفحه می‌شود، به نظر من مسخره است. به رغم تمام این‌ها، نیویورکر هنوز هم مجله شماره یک در زمینه انتشار مطالب طنز است، ولی حتی آن‌ها هم صفحات طنزشان را کم کرده‌اند. خیلی از آن نوشته‌های طنز آمیزی که در این مجله می‌بینید فقط یک ایده طنز آمیز است که نویسنده آن را برداشته نوشته و در نیویورکر به چاپ رسانده ولی این نوشته‌ها در واقع «ادبیات» طنز نیست، آن گونه که نوشته‌های اس. جی. پرلمن یا رابرت بنچلی یا جیمز تربر یا دوروتی پارکر نبود. البته امروز هم شاید نویسنده طنز نویس به تعداد آن روزگار وجود داشته باشد، ولی آن‌ها جایی برای چاپ نوشته‌‌هایشان ندارند.

کتاب دیگری که از آن به عنوان کتاب مورد علاقه‌تان نام برده‌اید یک رمان مصور به نام «سنگ نوشته مزار یک برنده کوچک» (Epitaph of a Small Winner) است که آن را «ماشادو دو آسیس» برزیلی در سال ۱۸۸۰ نوشته است. در مورد این کتاب برایمان صحبت کنید و بگویید که چگونه شد که به آن علاقه‌مند شدید؟

خب، این کتاب یک روز توی صندوق پستی‌ام بود! یک فرد غریبه در برزیل آن را فرستاد و نوشت: «تو از این خوشت می‌آید.» چون کتاب نازکی بود، خواندمش. اگر کتاب ضخیمی بود، می‌انداختمش کنار. وقتی آن را خواندم، زیبایی و سرگرم کنندگی آن شوکه‌ام کرد. باورم نمی‌شد که او آنقدر آدم قدیمی‌ای باشد. او کتابش را طوری نوشته بود که وقتی آن را می‌خواندی فکر می‌کردی آن را همین دیروز نوشته است. این کتاب بسیار مدرن و سرگرم کننده است. یک اثر بسیار بسیار اصیل است.

و سرانجام، پنجمین کتابی که معرفی کرده‌اید، بیوگرافی «الیا کازان» نوشته «ریچارد شیکل» است. در مورد این کتاب برایمان صحبت کنید.

این بهترین کتابی است که من در زمینه صنعت نمایش خوانده‌ام. این کتاب به شیوه درخشانی نوشته شده و درباره یک کارگردان درخشان است که در سال‌هایی که من داشتم در کار فیلمسازی رشد می‌کردم، آثارش برایم بسیار با معنا بود. شیکل، کازان را درک می‌کند؛ او «تنسی ویلیامز» را هم درک می‌کند؛ مارلون براندو را هم درک می‌کند؛ اتوبوسی به نام هوس را هم درک می‌کند. او با دانش و بصیرت و سرزندگی عالی تاریخی کتاب‌هایش را می‌نویسد. کتاب‌هایی که در مورد صنعت نمایش نوشته می‌شوند معمولا ارزش خواندن ندارند و آثاری احمقانه و کم عمق‌اند ولی این کتاب یک اثر عالی است.


وودی آلن

وودی آلن

1935
نیویورک

وودی آلن با نام اصلی Allen Stewart Konigsberg اول دسامبر سال ۱۹۳۵ در بروکلین- نیویورک در یک خانواده‌ی یهودی متولد شد. او هشت سال از دوران کودکی اش را در مدرسه یهودیان سپری کرد، پس از آن در دبیرستانی به نام Midwood به تحصیلاتش ادامه داد. در آن زمان موهای قرمز رنگ او باعث شده بود تا در بین دوستان و هم کلاسی‌هایش به «قرمز» معروف شود. ...

مرگ در می‌زند

مرگ در می‌زند

خرید
نویسنده: وودی آلن
مترجم: حسین یعقوبی
این کتاب را ببینید

مرگ در می‌زند، گزیده‌ای از داستان‌ها، مقالات و نمایشنامه‌های طنز سه کتاب «تصویه حساب»، «بی بال و پر» و «عوارض جانبی» است. "مرگ یه تصویر نمادین از نبودنه و همون‌طور که خودتون می‌دونین چیزی که نباشه نمی‌تونه وجود داشته باشه... بنابر این مرگ وجود نداره و فقط یه توهمه." 

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر