ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

هر نیم ایز بیتا

هر نیم ایز بیتا

 

نگاهی به رمان "مای نیم ایز لیلا"

به قلم سید ابراهیم نبوی

 

رمان "مای نیم ایز لیلا" را خواندم. مرا یاد کارهای "جومپا لاهیری" نویسنده بسیار خوب هندی انداخت و شیوه بیان دراماتیزه شده زندگی مهاجرانی که در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کنند. دورانی که گذرانده‌اند، وضع اکنون آنان، زندگی پیشین و فضای نوستالژیک گذشته برای هر کدام از آنها و نگاه آنان به کشور مهاجرپذیر و مهاجرفرست.

عنوان کتاب یعنی "مای نیم ایز لیلا" تاکید او را بر تکیه داستان بر موضوع مهاجرت گذاشته است و شخصیت‌های داستان که تقریبا هیچ‌کدام شان آمریکایی نیستند، با وجود اینکه بر سرگذشت آشفته و پیچاپیچ خانواده ایرانی در آمریکا متمرکز است، اما پر است از شخصیت‌های عرب، آمریکای لاتینی و آفریقایی. انگار در جزیره مکشوفه پرتغالی‌ها هیچ آمریکایی زندگی نمی‌کند. اگر چه شکی نمی‌توان کرد که مثلا "تانیا" دختر لیلا یا حتی " فواد" دوست همسر سابق لیلا کاملا آمریکایی‌اند، اما از آمریکایی اصیل زاده‌ای در رمان وجود ندارد، آیا آمریکایی اصیل وجود دارد؟

پیش از این جومپا لاهیری هندی نیز به ما گفته است که چگونه می‌شود رمانی در آمریکا نوشت که شخصیت‌های آن نیمی مهاجر و نیمی مهاجر آمریکایی شده باشند، و هیچ مشکلی هم پیش نیاید.

فضای رمان، بیش از هر چیز اشاره به ایرانیان حاشیه‌نشین دارد، مردمانی که اگر چه در شهرهای بزرگ و در کنار همسایگان آمریکایی زندگی می‌کنند، اما یا در حاشیه فرهنگی جامعه‌اند یا در حاشیه اجتماعی آن. هیچ اتفاقی جز واقعه یازده سپتامبر در رمان نمی‌افتد که ما را به مرکز شهر ببرد. حتی اگر وارد داون تاون هم بشویم باز اخلاق مشروب‌خواری فواد و ناصر و شیوه نگاه و رفتار آنهاست که تعیین می‌کند که چه اتفاقی می‌افتد. حتی در پایان رمان که لیلا در کلیسایی در نیویورک می‌خواهد موسیقی اجرا کند، ترانه " کوهها لاله زارن" را می‌خواند.

در این حاشیه شهر همه زندگی می‌کنند، اما گوئی زندگی همه از همان حاشیه شروع می‌شود و در همان حاشیه می‌ماند. کسی وارد جامعه آمریکایی نمی شود. حتی یوسف گمگشته نیز در آخر رمان به سوی تهران بازمی‌آید.

رمان "مای نیم ایز لیلا" از نظر من بیش از آنکه به بحران‌های روحی و روانی مهاجران نگاه کند، به بحران‌های روحی و روانی کل جامعه ایران نگاه می‌کند. از همین روست که تقریبا همه آنها که از ایران می‌روند، کولباری از مشکلات را با خود می‌برند و وقتی به آنجا می‌رسند یا با همان مشکلات یا با گونه جدیدی از مشکلات مواجه می‌شوند. مشکلاتی که آنها را له می‌کند، ویران می‌کند، یا از یکدیگر گریزان می‌کند.

شیوه روایت در کار "بی‌تا ملکوتی" شیوه‌ای دورانی است، رفتن به گذشته و بازگشت به حال و متمرکز شدن روی شخصیت‌های داستان که به شکل موفقی انجام شده باعث می‌شود که ما از خواندن اثر لذت ببریم و مثل کودکی کنجکاو با قطعات گمشده پازل که نویسنده یکی یکی در اختیارمان می گذارد، تصویر را کامل کنیم. تصویر یوسف خوب و مهربان و هنرمند، لیلای رنج‌کشیده و دائما له‌شده و از آتش سختی‌های ناخواسته گذشته، ناصر که انگار امتداد بدنی است و چیزی جز اندام و غریزه ندارد، تانیا که هر روز بیشتر از قبل از یک فرهنگ جدا می‌شود و فرهنگی دیگر را می‌بلعد، امیر علی که مثل خاطره‌ای رنج آور برای لیلا مانده و خانوم، مادر لیلا که یکی از محکم‌ترین و پرداخت‌شده‌ترین شخصیت‌های رمان است، برخلاف آقا که قرار بود شخصیتی جذاب باشد، اما پرداختن به او در کلیشه‌های رایج باقی مانده است. ساختمان رمان بی‌تا ملکوتی، ساختمانی مفید است که پس از ایجاد نیاز به شناختن شخصیتی در داستان حکایت او را باز می‌گوید. به گونه‌ای تدوین و چینش ساختمان داستان بر مبنای یک تدوین حسی است. تقریبا همین شیوه را با اشکالات کمتری در کار خیره کننده "به کسی مربوط نیست" جومپا لاهیری می‌توان دید.

مای نیم ایز لیلا به زبانی نوشته شده که هم فارسی امروز ایران بر آن سایه دارد، هم کلمات خارجی با نحوه مصرف و جایگاه آن در شیوه و رفتار در آن جا افتاده و هم اصرار بر فارسی نویسی کلمات انگلیسی که طبیعی است و ما را به شکلی وارد فضای فرهنگی و زبانی داستان می کند، به میزان بالایی تازه است. البته پس از این چنین زبانی را بیشتر خواهیم خواند، اما این یکی تازه است. کلماتی مانند " تینیجرا"، "گرس"، هوم ورکا" و دهها کلمه دیگر که فارسی نویسی شده ما را با ادبیاتی خاص آشنا می کند، ادبیاتی که البته نوشتنش برای نویسنده ایرانی که فارسی خوب بلد است سخت است. نویسنده ای که حداقل در گفتارش از ده هزار کلمه فارسی استفاده می کند، در حالی که قهرمانش بعید می دانم از پانصد کلمه فارسی بیشتر استفاده کند. شاید به همین دلیل است که گرچه بخشی از رمان در جاهایی دشوار خوانده می‌شود، اما خواندن آن ما را به فضای مورد نظر نویسنده می‌برد.

در رمان مای نیم ایز لیلا سه دوره تاریخی روایت شده است، دهه چهل، دهه شصت و دهه هشتاد شمسی که اولی و دومی در ایران و سومی در آمریکا می گذرد. سومی روی گروهی از ایرانیان حاشیه‌نشین متمرکز است و بخوبی قابل دیدن و واقعی است. هم تانیا، هم ناصر، هم فواد، هم لیلا و هم خواهر شوهر تلفنی اول لیلا که در آمریکا کارش تهیه و فروش لواشک ایرانی است. گذشته پدران و مادران لیلا و یوسف که تقریبا هر دو در نیمه دوم دهه چهل می گذرد، نیز به شکلی باورپذیر است. خانوم شخصیتی قابل فهم و درک دارد، اما آقا (پدر لیلا) علیرغم علاقه لیلا به او کمتر از مادری که به او و برادرش زور می‌گوید قابل لمس است. شاید به این دلیل که نویسنده به خانوم نیاز دراماتیک دارد، اما آقا نقش چندانی در روند داستان ایجاد نمی کند. توصیف پدر و مادر یوسف و نوع عشق آنها، با خانه‌ای که گوئی همه چیز آن از یکی از مراکز هنرهای دستی خریده شده، و کلماتی که توسط زن و شوهر عاشق گفته می‌شود، که مادر برای بیدار کردن یوسف به او " زیبای مصر" می‌گوید و پدر می گوید "بلند شو زلیخا منتظره" به نظرم کمی اغراق‌آمیز آمد. و اصولا تصویر چهل سال قبل راوی شبیه عکس‌های کهنه سیاه و سفیدی است که برای کسی که آن فضا را دیده بیشتر قابل فهم است تا کسی که فقط عکس‌ها را می‌بیند.

 

رمان "مای نیم ایز لیلا" از نظر من بیش از آنکه به بحران‌های روحی و روانی مهاجران نگاه کند، به بحران‌های روحی و روانی کل جامعه ایران نگاه می‌کند. از همین روست که تقریبا همه آنها که از ایران می‌روند، کولباری از مشکلات را با خود می‌برند و وقتی به آنجا می‌رسند یا با همان مشکلات یا با گونه جدیدی از مشکلات مواجه می‌شوند. مشکلاتی که آنها را له می‌کند، ویران می‌کند، یا از یکدیگر گریزان می‌کند.

 

اما مشکل اصلی رمان در زمان میانی در دهه شصت است. یعنی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ که تصویرهای ارائه شده بسختی باورپذیر است. جریان هایی مثل "خانه تیمی"، " تشکیلات سیاسی"، " اعدام کردن"، "فویل چسباندن پشت شیشه خانه تیمی"، اینها به نظرم مواردی است که باعث می‌شود آن دوره به سختی باورپذیر شود.

از زیبایی‌های کتاب یکی‌اش توصیف بسیار توانای شخصیت خانوم و تصویرکردن نقاش‌گونه چهره و رفتار اوست، همین کار در مورد ملوسک و ناصر نیز به زیبایی انجام گرفته است. جمله‌های قشنگی در کتاب است که دلم نیامد نخوانده‌ها را شریکش نکنم: « یه شب پوشکین همینطوری الکی افتاد مرد.»، « خوبه آدم کسی رو داشته باشه تو زندگیش که دوسش داشته باشه. وگرنه هر کاری بکنه باز کم داره.»، «چند بار خیابان‌های موازی خیابان نهم و عمود بر آن را بالا و پائین کردند و جد و آبای آمریکایی‌ها را جلوی چشمشان آوردند و به همه فک و فامیل‌شان تجاوز کردند تا بالاخره یک پارکینگ در خیابان هفتم به آنها مجوز ورود داد.» ( از صفحه ۳۵ کتاب) «دختر برگشت. چشم‌هاش خاکستری بود، مثل شنبه شب های رود هادسن.» ( از صحنه رفتن فواد و ناصر توی بار هیرو صفحه ۳۷) «شاید به همین خاطر بود که خانوم از آقا بیزار بود. از تصنیف خواندنش، از شیشه‌های مشروبش، از رادیو گوش دادنش و از تاری که می‌زد. می‌گفت: " الهی بره زیر گل.... معلوم نیست کتش بوی نجاست کدوم لکاته ای رو می‌ده." آقا هم صدای رادیوی قدیمی عتیقه اش رو بلندتر می‌کرد: "بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه...."» ( از صفحه ۴۹ کتاب) «  سه قطره خون ریخت روی ملافه‌ی سفید تخت یک نفره‌ی تانیا»، « زیبارویان جهان به درد علاقه وافری دارند و وقتی آواز می‌خوانند، آوازشان ابدی است.»، « سیل همه چیز را برده بود، همه گذشته‌اش را، بی‌پشت شده بود»،«آن دو زن بوی خون می‌دهند؛ بوی خون داغ و غلیظ. بوی خون انبوه و سرخ. آنها ایرانی‌اند.» ( آخرین جمله فصل هفتم، اولین آشنایی یوسف و لیلا)، «پرسیدم: " این دختره کیه توی این تابلوها؟" جاناتان گفت: "بی تا" گفتم: " آهان... همون ایرونیه؟" بعد از چند ثانیه سکوت گفت: "ترکم کرد".» و جملات دیگری که باید کتاب را بگیرید تا بخوانید.

شاید خانم ملکوتی لازم است رمان را یک بار دیگر ویرایش کند، اغلاط نوشتاری، دستوری و رسم‌الخطی را باید برطرف کرد تا کتاب راحت‌تر خوانده شود. و این هم بخاطرمان بماند که خواننده کتاب فارسی آن را با آهنگی که ما نوشتیم نمی‌خواند، بلکه با چشمش تغییر می‌دهد.  وقتی من می‌نویسم "برج‌ها" احتمالا خواننده آن را " بُرجا" می خواند، ولی وقتی می نویسم " برجا" خواننده بعید نیست که آن را " بَرجا" بخواند. در مورد کلماتی که تازه وارد ادبیات داستانی می‌شوند، در شکسته‌نویسی باید کمی دقت کرد.

 

رمان "مای نیم ایز لیلا" داستان لیلایی است که توفان حوادث او را از میان پدری سرخوش و مادری بشدت مذهبی به انقلاب کشانده، برادرش را کشته، او را به همسری تلفنی مردی که در آمریکا چنان زندگی می کرد که در تجریش کشانده، در آمریکا پیرمرد زندانی و لیلا با ناصر راننده کامیون خوشگذران زندگی کرده و آخر سر از او جدا شده و با یوسف هنرمند آشنا شده و با او به خودش رسیده است. رمان چیزهای تازه‌ای دارد، بی‌تا ملکوتی توانسته است فضای زندگی شبانه حاشیه‌نشینان شهر را کشف کند و نشان دهد. تقریبا همه ایرانی آمریکایی‌هایی که ما بطور کلاسیک می‌شناسیم، یعنی " تهرانجلسی‌ها"، " تهران پنجاه و هفتی‌ها" و " بچه ناسایی‌ها" در این رمان غایب اند. و این رمان به آنهایی پرداخته که قبل از ورود به جامعه مهاجرپذیر در حاشیه شهر گیر کرده‌اند.

رمان "مای نیم ایز لیلا" نوشته بی‌تا ملکوتی که توسط انتشارات ناکجا منتشر شده است، کاری است که لازم است بخوانید. شکل کتاب پی دی اف، طرح روی جلد، اندازه حروف، نوع فونت انتخاب شده و صفحه‌بندی کار بسیار خوب و شایسته است و نشان از دقت ناشر در کارش دارد. رمان را از این آدرس بخرید. لطفا از این عادت بد که حوصله خریدن کتاب الکترونیک ندارید دست بردارید و یادتان باشد که خریدن کتاب الکترونیک کمک به ایجاد آزادی بیان و کمک به تولید فرهنگی و ادبی در کشور ماست.

 

به نقل از ندای سبز آزادی


بی‌تا ملکوتی

بی‌تا ملکوتی

۱۳۵۲
تهران، ایران

بی‌تا ملکوتی فارغ التحصیل رشته‌ی تئا‌تر (نمایشنامه نویسی) دانشکده‌ی هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران است. فعالیت در مطبوعات ایران به عنوان منتقد تئا‌تر از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴را در کارنامه دارد. از سال ۱۳۷۶ نوشتن شعر و داستان کوتاه را به صورت جدی آغاز کرده و در این سال‌ها، داستان‌ها و شعر‌هایش در مطبوعات و ...

مای نِیم ایز لیلا

مای نِیم ایز لیلا

خرید
نویسنده: بی‌تا ملکوتی
این کتاب را ببینید

شخصیت محوری، لیلا نام دارد. زنی میانسال که در زمان انقلاب، نوجوان بوده و دست تقدیر او را به نیویورک کشانده است. یوسف، همسایه‌ روبرویی لیلا، نویسند‌ه‌ ناموفقی است و از جایی لیلا هم می‌شود شخصیت اصلی رمان جدیدش و هم معشوقه‌اش؛ از جایی که لیلا همسرش (ناصر) را ترک می‌کند و با کار در یک آرایشگاه، زندگی خود و دختر نوجوانش را ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر