ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

برگی از کتاب "کجا می‌نویسم" نوشته نیلوفر دهنی

برگی از کتاب "کجا می‌نویسم" نوشته نیلوفر دهنی

 

دوم

 

زیاد معطل نشدم. منشی دفتر کمک کرد و خیلی زود به اتاق سردبیر راهنمایی‌ شدم. او هم، تا نشستم سر اصل مطلب رفت. با خود کلی از مطالب چاپ‌ شده‌ام را برده بودم که بی‌نگرانی به من کار بدهد. قرار شده بود که برای پرتیراژترین روزنامه‌ی آن روزها بنویسم. خیلی از نویسنده‌ها و اهالی ادبیات فقط همین روزنامه را می‌خواندند. اینجوری شاید من هم بیش‌تر خوانده می‌شدم، آن‌ هم با خوانندگانی که خودم خواننده‌ی آثارشان بودم.

اما آقای سردبیر زیاد فرصت نداد که برایش از سوابقم بگویم یا پرونده‌ای را ورق بزند که با خود آورده بودم. پیشنهادش را مطرح کرد و باز اصلا صبر نکرد من حرفی بزنم. بی‌معطلی گفت: "خب، اولین مطلب را کی به دست من می‌رسانید؟"

 از سوژه‌اش کمی جا خوردم. به نظرم عامه‌پسند آمد اما او معتقد بود که موضوع جالبی‌ست و خوانندگان بسیاری پیدا خواهد کرد. بعدها وقتی یکی دو سال پس از پایان این پروژه از بعضی‌ها می‌شنیدم که مطالبم را خوانده‌اند، بدون اینکه حتی آن موقع من را بشناسند یا اسمم را به خاطر بسپرند، کلی ذوق می‌کردم.

گفت‌وگوی‌مان ده دقیقه بیش‌تر طول نکشید و زود از دفترش بیرون آمدم. قرار بود بروم سراغ نویسنده‌ها و مترجم‌ها و ازشان بپرسم چطور کار می‌کنند؟ با آنها وعده ملاقات بگذارم و ببینم اتاق کارشان چطوری‌ست؟ و بعد همه‌ی این‌ها را برای خوانندگان روزنامه بنویسم. روزنامه‌ی شرق بخش جدیدی داشت به اسم «کافه شرق» که قرار بود پنجشنبه‌ها منتشر شود. اولین شماره هم چند روز بعد از دیدار من و سردبیر همان کافه چاپ می‌شد. وقت زیادی برای آماده کردن مطلبم نداشتم. یکراست رفتم خانه و دفترچه تلفنم را درآوردم. یک ساعته لیستی از نویسندگان و مترجمانی که به نظرم شروع گفت‌وگو با آن‌ها بد نبود، تهیه کردم و به دستیار سردبیر که قرار بود از آن روز با او برنامه‌هایم را هماهنگ کنم، بلافاصله تلفن زدم. همه را تأئید کرد و گفت بعد از مشخص شدن زمان اولین گفت‌وگو به عکاس خبر بدهم.

شانس با من یار بود. به اولین نفری که زنگ زدم همانی شد که نخستین مطلب را در موردش نوشتم. تا موضوع گزارش را گفتم، خیلی زود موافقت کرد و برای روز بعد قرار گذاشت. عصر یکشنبه ساعت هشت و نیم، خیابان دربند. خانه جمال میرصادقی.

جمال میرصادقی را بیش‌تر از کتاب‌هایی که ازش خوانده بودم نمی‌شناختم. چند تا داستان او را خوانده بودم و کتاب«اصول داستان‌نویسی»اش را خیلی دوست داشتم. کتاب «واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی» از میمنت میرصادقی، همسرش را هم خیلی وقت بود که توی کتابخانه‌ام گذاشته بودم.

چند سالی بود که کارم گفت‌گو با نویسنده‌ها و مترجم‌ها شده بود. خبرنگاری سیاسی را که با آن وارد مطبوعات شده بودم درست بعد از یک‌ سال کنار گذاشتم. حوزه مورد علاقه‌ام ادبیات بود و ترجیح می‌دادم دنیایم میان آدم‌هایی بگذرد که کتاب‌های‌شان را خوانده بودم تا در فضای های‌وهوی و هیجانات سیاسی.

قبل از آن هم پیش آمده بود با بعضی از نویسنده‌هایی که همیشه تحسین‌شان می‌کردم از نزدیک آشنا بشوم، اینطوری که بشود برایم از نوشتن بگویند و اتاق کارشان را ببینم اما نه زیاد یا اینکه بتوانم در این مورد با آنها حرف بزنم و از آن بنویسم.

آن عصر یکشنبه که داشتم به خانه میرصادقی می‌رفتم، آن‌قدر هیجان داشتم که توی راه به گیتا تلفن زدم و سوال‌هایم را با او مرور کردم. برایم جالب بود بدانم که چرا اغلب شخصیت‌های داستان‌های جمال میرصادقی کودک یا نوجوان هستند یا چرا بیش‌تر وقت‌ها پایان داستان‌هایش تلخ و سیاه است؟

به نظرم از آن نویسنده‌هایی بود که زیاد اهل جمع‌ و محفل نبود، برای همین از آن محبوبیت‌ها که برای حضور در همه جا نصیب خیلی‌ها می‌شود، شاید نداشت. یادم بود که یکبار توی مراسم تجلیل از خودش گفته بود: "آن‌قدر به من فحش دادند تا باعث معروفیتم شدند."

اما به نظر من جمال میرصادقی، داستان‌نویس مطرحی‌ بوده است و این به خاطر داستان‌هایی‌ست که نوشته، نه بدگویی دیگران از او یا هرچیز دیگری. جدا از ترجمه‌هایش یا همان کتاب اصول داستان‌نویسی‌ که خیلی‌ها توی کلاس‌های آموزش داستان‌نویسی به دانشجویان توصیه می‌کنند آن را بخوانند.

می‌خواستم از او بپرسم که کی می‌نویسد؟ فضای ایده‌آل نوشتنش چیست و این حرفها اما گیتا چیز دیگری می‌گفت: "وقتی توی خانه و اتاق کار می‌روی باید به یک چیزهایی دقت کنی تا بیش‌تر نویسنده را بشناسی. مثلا ببین اتاق و فضای کار نویسنده به تو چه حسی می‌دهد. به تابلوها و اشیا و حتی تمیزی اتاق دقت کن، اینکه کتاب‌هایش چقدر قدیمی و جدید هستند؟"

می‌گفت: "برای اینکه بفهمی این نویسنده یا هر هنرمند دیگری دوست دارد دنیای بیرون وارد اتاق کارش شود یا نه به جزئیات دقت کن. مثلا اینکه آیا توی اتاق کارش صندلی برای نشستن آدم‌های دیگر هست یا نه؟ اصلا جای مجزایی برای نوشتن دارد یا نه؟ ببین جای نوشتن و مطالعه و موسیقی گوش کردنش مشترک است یا نه چون خیلی‌ها برای ازدست ندادن تمرکزشان حاضر نیستند محل نوشتن‌شان با کتاب‌ یا چیزهای دیگر پر شود."

...


نیلوفر دهنی

نیلوفر دهنی

۱۳۵۷
تهران

نیلوفر دهنی در دانشگاه بیولوژی سلولی-مولکولی خوانده و از سال 1382 نخستین مطالبش در روزنامه‌ها و نشریات سراسری کشور منتشر شده است. وی در سال‌های گذشته همکاری با روزنامه‌های اعتماد، شرق، سرمایه، فرهنگ آشتی و برخی مجلات ادبی را تجربه کرده و سه سال هم به عنوان خبرنگار حوزه نفت در نشریه داخلی وزارت نفت کار کرده است. کتاب" کجا ...

کجا می‌نویسم

کجا می‌نویسم

خرید
نویسنده: نیلوفر دهنی
این کتاب را ببینید

آنچه می‌دیدم، نه مردی از نفس افتاده بلکه کسی بود که روزگاری ساعت‌های عمرش را یک‌نفس دویده و حالا، تنها، ایستاده و لبخند می‌زد. چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه‌ فیس‌بوک این کتاب بزنید.

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر