نامش «آنتیگون» است و باید بازی کند
اثر هنری مجبور است به وابسته بودن به عصری که در آن خلق میشود. شاید به همین دلیل است که گاه نه فقط بازنویسی یا اقتباس از یک اثر ادبی پیشتر نگاشته، که حتی چاپ و انتشار دوباره یک اثر نیز آن را به رنگ زمانهیی درمیآورد که اثر در آن بازچاپ و از نو منتشرشده است. بیزمان و مکان بودن اثر هنری و ناب و آنچه در ستایش از چنین اثری از آن به «جاودانگی» و «شکوه» و الفاظی از این دست تعبیر میشود، نه به معنای فارغ بودن متن از زمان و مکان و نه به معنای تعاریفی است که تلقی محافظه کارانه از «زیبایی» و «شکوه» و «جاودانگی» به دست میدهد. در واقع اثر بیزمان و مکان و جاودانه، اثری است که در هر دورهیی میتواند بر اساس اصلیترین صورت بندیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... همان دوره، بازخوانی و از آن تفسیری متفاوت از تفسیرهای پیشین ارائه شود. همچنین است بازنویسی اثری نوشته شده در زمان و مکانی دور و انتقال آن اثر به عصر حاضر. بر همین مبنا است که میتوان گفت آنتیگون ژان آنوی همان قدر به صورت بندیها و فلسفه غالب در زمانه خود وابسته است که آنتیگون سوفوکل به صورت بندیها و فلسفه زمانه خودش، هرچند آنتیگون ژان آنوی در نگاه اول- دست کم از نظر آغاز و انجام ماجرا و سرنوشت شخصیتها- تفاوت چندانی با آنتیگون سوفوکل ندارد. در واقع متن آنوی بر پایه این فرض شکل گرفته است که خواننده داستان را پیشاپیش میداند و اکنون در حال بازخوانی همان ماجرایی است که پیش از این خوانده است.
در واقع اثر بیزمان و مکان و جاودانه، اثری است که در هر دورهیی میتواند بر اساس اصلیترین صورت بندیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... همان دوره، بازخوانی و از آن تفسیری متفاوت از تفسیرهای پیشین ارائه شود.
شخصیتهای نمایشنامه آنوی در واقع نقش شخصیتهایی را بازی میکنند که خیلی پیشتر ساخته و نوشته شده اند. پس اگر شخصیتهای سوفوکل درگیر نقشی هستند که تقدیر برایشان در نظر گرفته، در عوض شخصیتهای آنوی گرفتارند در تقدیری که اثر پیش از این نگاشته اعمال میکند. آنها چون باید بر اساس الگویی پیشتر نگاشته بازنویسی شوند، نمیتوانند کار تازهیی انجام دهند یا تصمیم تازه یی بگیرند. پس میبینیم برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر میرسید، تفاوتهایی وجود دارد. تفاوت میان متن اصلی و متنی که بر اساس این متن اصلی بازنویسی شده و همین بازنویسی است که در متن آنوی حضور شخصیتی تازه را ایجاب میکند؛ شخصیتی که در متن سوفوکل نشانی از او نیست؛ شخصیت صحنه خوان که در آغاز نمایشنامه از جمع بازیگران که همه با هم در صحنه حاضرند جدا میشود و پیش میآید تا جدا بودنش از شخصیتهای همیشگی آنتیگون و تازگیاش را نسبت به آنها به رخ بکشد و در عین حال با ایفای نقشی که برعهده اش گذاشته شده، تفاوت آنتیگون آنوی را با آنتیگون سوفوکل نشان دهد. صحنهخوان با اشاره به آنها که بر صحنه ایستاده و گرم گفت وگو و کار روزانه اند، میگوید؛ «اکنون این شخصیتها قصه آنتیگون را برای شما بازی خواهند کرد. آنتیگون آن دختر لاغراندامی است که آن گوشه نشسته است و هیچ نمیگوید. به روبه روی خود نگاه میکند. او در فکر فرو رفته است. میاندیشد که به زودی به آنتیگون بدل خواهد شد. میاندیشد که آنتیگون به ناگهان از درون دختر جوان سیه چرده و توداری که در خانواده کسی او را به هیچ نمیگرفت، پدیدار خواهد شد و به تنهایی در مقابل جهان و کرئون، دایی اش که شاه است، قد علم خواهد کرد. میاندیشد که به زودی خواهد مرد، میاندیشد که جوان است و دوست دارد مانند همه جوانان زندگی کند. اما هیچ کاری نمیشود کرد. نامش آنتیگون است و باید نقشش را تا پایان بازی کند... و از وقتی این پرده بالا رفته است، او احساس میکند با سرعتی سرگیجه آور از خواهر خود ایسمن که با مرد جوانی گرم خنده و گفت وگو است و از همه ما که آسوده خاطر نشستهایم و به او نگاه میکنیم و قرار نیست امشب بمیریم، دور میشود.» (ص ۱۳ و ۱۴)
با همین توصیف صحنهخوان از آنتیگون و نقش بودن او و مجبور بودنش به بازی در نقش یک قهرمان است که آنوی پوچ بودن هر نوع عمل قهرمانانه را به رخ میکشد. بنا بر آنچه صحنهخوان میگوید، جدایی آنتیگون از زندگی از لحظهیی آغاز میشود که پرده بالا میرود یعنی از لحظه آنتیگون شدن کسی که به او تکلیف شده نقش آنتیگون را بازی کند چنان که در اواسط نمایشنامه کرئون به آنتیگون یادآور میشود که خودش نقش آدم بد و آنتیگون نقش آدم خوب را بازی میکند بنابراین هیچ کدام از آنها نمیتوانند تصمیمیدر تقابل با این نقش بگیرند. اما تفاوت آنتیگون (شخصیت نیک) و کرئون (شخصیت بد) در متن آنوی در این است که آنتیگون در آغاز به رغم دانستن اینکه در حال بازی است همان قدر عمل قهرمانانهاش را جدی میگیرد که کرئون نه فقط این عمل که واکنش خود به این عمل قهرمانانه را هم پوچ و مضحک مییابد. کرئون مردد است. این همان چیز تازهیی است که به رغم شباهتهای کلی میان آنتیگون آنوی و آنتیگون سوفوکل، در آنتیگون آنوی وجود دارد. در واقع این کرئون است که چهره مرکزی است نه آنتیگون و این حقیقتی است که آنوی به خوبی آن را دریافته و برجسته کرده است. حقیقتی که سوفوکل نتوانسته آن را به تمامیبه نمایش بگذارد.
در واقع آنچه متن سوفوکل در قیاس با متن آنوی کم دارد تردید، اضطراب و پوزخند نیست، انگارانه کرئون است. این کمبود بیشتر به این دلیل در متن سوفوکل به چشم میآید که سوفوکل، کرئون را در حد و اندازه آدمی این سان مردد خلق کرده و بعد این تردید و اضطراب و نیست انگاری را از او دریغ کرده است یعنی همان چیزهایی که آنوی در بازنویسی اش به کرئون بازگردانده. کرئون از نقشی که بر عهده اش گذاشته شده مضطرب است، اما این نقش را تا به آخر بی کم و کاست ایفا میکند.
در واقع این کرئون است که چهره مرکزی است نه آنتیگون و این حقیقتی است که آنوی به خوبی آن را دریافته و برجسته کرده است.
آنتیگون آنوی در واقع تقابل ایمان آنتیگون و کرئون سوفوکل به آنچه میکنند و تردید آنتیگون و کرئون آنوی به معنا داشتن عمل خود و دیگری است. آنتیگون آنوی از لحظه پایانی آنتیگون سوفوکل آغاز میشود. از لحظه پشیمانی و عذاب کرئون. سوفوکل با صحنههای پایانی آنتیگون امکان بالقوهیی را در کرئون تعبیه میکند که قرنها بعد درست در بحبوحه جنگ جهانی دوم و تقسیم فرانسه به دو جبهه سازشکار و مبارز، ژان آنوی آن را کشف و بر اساس همین امکان کرئون را به چهره مرکزی نمایشنامه اش بدل میکند تا هر دو طرف تقسیم بندی ایدئولوژیک زمانه خود را پوچ و مضحک جلوه دهد و البته در دوران خود این طور القا کند که خودش بین این هر دو پوچی طرف سازشکاری را گرفته است. تناقض درونی آنتیگون و کرئون در این است که آنها میکوشند سکاندار سرنوشت و انتخابگر باشند اما هر دو چیزی را انتخاب میکنند که برایشان انتخاب شده است.
آیا آنوی دارد تعهد سارتری و ایمان نهضت مقاومت را به پرسش میگیرد؟ هیچ بعید نیست. آنوی معاصر این هر دو است و همچنین معاصر فاشیسم چنان که او را به راست گرایی و دفاع از فاشیسم هم متهم کردهاند. در جایی از نمایشنامه، کرئون عمل آنتیگون را به یک بازی کودکانه تعبیر میکند و میکوشد با بی اعتنایی به او وجه قهرمانانه عمل خلاف قانونش را بی اعتبار سازد. اما به رغم این تلاش برای بی اهمیت جلوه دادن عمل آنتیگون، کرئون در نهایت مجبور میشود آنتیگون را زنده به گور کند. کرئون یک جنایتکار توجیهگر است، اما چون خودش هم باور چندانی به توجیهات خود ندارد، در پایان همچنان تنها و اندوهگین بهجا میماند. اینجا است که قرار دادن آنوی در یکی از دو جبهه مبارز و سازشکار دشوار میشود. توجیهات کرئون آسیب پذیرند و اصلاً چه چیز بیش از همین نیازش به توجیه میتواند نشان دهنده بیایمانیاش حتی به خود و عملش باشد؟ آنتیگون هرچند به بی معنایی عمل خود اعتراف میکند اما همچنان بر سر ایمان خود میماند. نبرد کرئون و آنتیگون آنوی نبرد دو فلسفه است. برای کرئون هیچ چیز حتی آنچه خودش در جدل با آنتیگون سنگش را به سینه میزند، جدی نیست. کرئون ضعیف تر از نقشی است که به بازی در آن مجبور شده است چنان که در جایی میگوید؛ «من یه روز صبح از خواب پا شدم و دیدم پادشاه شهر تب ام. و خدا میدونه که من تو زندگی علاقه یی به قدرتمند شدن نداشتم...» همین جا است که آنتیگون میگوید؛ «پس باید میگفتین نه،» و کرئون پاسخ میدهد؛ «میتونستم. فقط فکر کردم اگه بگم نه، مثل کارگری میمونم که حاضر نیس کار کنه. به نظرم این کار درستی نبود. برای همین هم گفتم باشه.» (ص 72)
کرئون ناتوانی خود را در «نه» گفتن این گونه توجیه میکند. او نمیتواند خود را بیرون از نقشی که قراردادهای اجتماعی به او تحمیل کرده تصور کند، گرچه خود این نقش هم از نظرش مضحک است. در تقابل با او برای آنتیگون قراردادهای اجتماعی به پشیزی نمیارزد. اما او خود از چه قانونی دفاع میکند و بر چه چیز میشورد و با چه انگیزهیی؟ اینها پرسشهایی است که آنوی خواننده را با آنها روبه رو میکند. آنتیگون آنوی نمایشنامهیی بدبینانه و تلخ است، چرا که در آن آنتیگون و کرئون هر دو بیاراده، گرفتار نقشی هستند که مجبورند تا آخر آن را ایفا کنند. آنها بازی میکنند. تا اینجایش البته آنقدرها مهم نیست ولی بدبختی و اضطراب آنتیگون و کرئون آنوی از وقتی آغاز میشود که میفهمند دارند بازی میکنند و در واقع بازی داده میشوند. برای همین است که نمیتوانند مثل نگهبانها با فراغ بال در نقش خود فرو بروند و آن را جدی بگیرند. در صحنه آغازین نمایشنامه، همین طور که صحنه گردان حرف میزند، شخصیتها از صحنه خارج میشوند. این در واقع پایان نمایشنامه است که در همان اولین صحنه به نمایش گذاشته شده؛ «همه مرده، یکسان، خشکیده، بیهوده، پوسیده. و کسانی که هنوز زنده اند، به تدریج آنها را فراموش میکنند و نامهایشان را به اشتباه میگویند. همه چیز تمام شده است.» (ص 110)
آنتیگون آنوی نمایشنامهیی بدبینانه و تلخ است، چرا که در آن آنتیگون و کرئون هر دو بیاراده، گرفتار نقشی هستند که مجبورند تا آخر آن را ایفا کنند. آنها بازی میکنند.
در پایان تنها نگهبانها مانده اند. مظهر بی اعتنایی به شکوه پوچ تراژدی. آنها با حرارت بازی میکنند و به بازیشان ادامه میدهند بی آنکه درگیر چیستی و چرایی شوند. در پایان این بازی است که به جا میماند و هیچ و نگهبانها گویا این حقیقت را بهتر دریافته اند. برای آنها همه چیز بدیهی است. آنها به فرموده، بازی میکنند.
منبع: etemaad.ir
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر