شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
سودابه فرضی پورنویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا همین است که هستخریدنویسنده: سودابه فرضی پور این کتاب را ببینیداگر بخواهم خودم را از نو سر هم کنم، اول باید بروم سر آن چارراه که یک کیوسکِ تلفن دارد، همان که پشتِ کیوسک، یک مغازه کوچک شیرینیپزی است. چند قدم آن طرفتر یک سطل زبالهی بزرگ هست. پای راستم از مچ به پایین و هر دو بازویم در یک کیسه سیاه آنجا است، توی سطل زباله. درِ کیسه دو گرهِ محکم خورده. بعد از آن باید بروم به ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
سودابه فرضی پورنویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا همین است که هستخریدنویسنده: سودابه فرضی پور این کتاب را ببینیداگر بخواهم خودم را از نو سر هم کنم، اول باید بروم سر آن چارراه که یک کیوسکِ تلفن دارد، همان که پشتِ کیوسک، یک مغازه کوچک شیرینیپزی است. چند قدم آن طرفتر یک سطل زبالهی بزرگ هست. پای راستم از مچ به پایین و هر دو بازویم در یک کیسه سیاه آنجا است، توی سطل زباله. درِ کیسه دو گرهِ محکم خورده. بعد از آن باید بروم به ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
همین است که هستخریدنویسنده: سودابه فرضی پور این کتاب را ببینیداگر بخواهم خودم را از نو سر هم کنم، اول باید بروم سر آن چارراه که یک کیوسکِ تلفن دارد، همان که پشتِ کیوسک، یک مغازه کوچک شیرینیپزی است. چند قدم آن طرفتر یک سطل زبالهی بزرگ هست. پای راستم از مچ به پایین و هر دو بازویم در یک کیسه سیاه آنجا است، توی سطل زباله. درِ کیسه دو گرهِ محکم خورده. بعد از آن باید بروم به ...
همین است که هستخریدنویسنده: سودابه فرضی پور این کتاب را ببینیداگر بخواهم خودم را از نو سر هم کنم، اول باید بروم سر آن چارراه که یک کیوسکِ تلفن دارد، همان که پشتِ کیوسک، یک مغازه کوچک شیرینیپزی است. چند قدم آن طرفتر یک سطل زبالهی بزرگ هست. پای راستم از مچ به پایین و هر دو بازویم در یک کیسه سیاه آنجا است، توی سطل زباله. درِ کیسه دو گرهِ محکم خورده. بعد از آن باید بروم به ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر