اگر بخواهم خودم را از نو سر هم کنم، اول باید بروم سر آن چارراه که یک کیوسکِ تلفن دارد، همان که پشتِ کیوسک، یک مغازه کوچک شیرینیپزی است. چند قدم آن طرفتر یک سطل زبالهی بزرگ هست. پای راستم از مچ به پایین و هر دو بازویم در یک کیسه سیاه آنجا است، توی سطل زباله. درِ کیسه دو گرهِ محکم خورده. بعد از آن باید بروم به خرابه پشت مسجد، همان مسجد که مراسم ختم پدربزرگ را در آن گرفتیم و تمام فامیل گله کردند که از شهر دور است. اینطور که یادم میآید پای چپم آنجا است، البته نه درسته. پایم سه تکه شده؛ یک تکه رانم که از جای بریدگی ریشریش شده، یک تکه زانویم و یک تکه ساق پایم که استخوانش به سختی شکسته.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر