من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
شبنم شهبازینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
شبنم شهبازینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ...
اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر