نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
شبنم شهبازینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
شبنم شهبازینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ...
اسیر رازخریدنویسنده: شبنم شهبازی این کتاب را ببینیدکشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی میکرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش میانداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربهی تنبل ساعت میدوخت. در نظرش حرکت عقربهها کند شده بودند. انگار ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر