شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
شکار پروانههانویسنده: علیرضا عطاراناین کتاب را ببینیدخریددر مقدمه این کتاب میخوانیم: «در زندگی اصلا «پول و مادیات برایم مهم نبودند. هیچ وقت عاشق نشدم، و هرگز به زنی دلبسته نشدم. گرچه اعتراف میکنم زنم را دوست دارم، اما ...
احسان علیرضایینویسنده متولد: 1361 کرمانزندگینامهآثار در ناکجا نظرات شمازندگینامهاحسان علیرضایی متولد 1361 است و اثر «تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس فوری مضحک» اولین کتاب اوست. Tweet آثار این نویسنده در ناکجا تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس مضحک فوریخریدنویسنده: احسان علیرضایی این کتاب را ببینیدناگهان از روی صندلی بلند شد و رفت کنار پنجره و خیره شد به اغتشاش ماه روی دیوار شیشهای. رفتم نزدیکتر، چشمهایش را بسته بود. شاید نمیخواست لرزش پلکهایش را ببینم. محو تماشای او بودم و سالهایی که گذشته بود. با احتیاط دستم را دراز کردم و شانهاش را لمس کردم. گفتم: من سردم است، تو سردت نیست؟ گفت: نه، داغم هنوز. گفتم: من ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
احسان علیرضایینویسنده متولد: 1361 کرمانزندگینامهآثار در ناکجا نظرات شمازندگینامهاحسان علیرضایی متولد 1361 است و اثر «تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس فوری مضحک» اولین کتاب اوست. Tweet آثار این نویسنده در ناکجا تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس مضحک فوریخریدنویسنده: احسان علیرضایی این کتاب را ببینیدناگهان از روی صندلی بلند شد و رفت کنار پنجره و خیره شد به اغتشاش ماه روی دیوار شیشهای. رفتم نزدیکتر، چشمهایش را بسته بود. شاید نمیخواست لرزش پلکهایش را ببینم. محو تماشای او بودم و سالهایی که گذشته بود. با احتیاط دستم را دراز کردم و شانهاش را لمس کردم. گفتم: من سردم است، تو سردت نیست؟ گفت: نه، داغم هنوز. گفتم: من ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس مضحک فوریخریدنویسنده: احسان علیرضایی این کتاب را ببینیدناگهان از روی صندلی بلند شد و رفت کنار پنجره و خیره شد به اغتشاش ماه روی دیوار شیشهای. رفتم نزدیکتر، چشمهایش را بسته بود. شاید نمیخواست لرزش پلکهایش را ببینم. محو تماشای او بودم و سالهایی که گذشته بود. با احتیاط دستم را دراز کردم و شانهاش را لمس کردم. گفتم: من سردم است، تو سردت نیست؟ گفت: نه، داغم هنوز. گفتم: من ...
تنها روی پلهی سوم با یک مشت عکس مضحک فوریخریدنویسنده: احسان علیرضایی این کتاب را ببینیدناگهان از روی صندلی بلند شد و رفت کنار پنجره و خیره شد به اغتشاش ماه روی دیوار شیشهای. رفتم نزدیکتر، چشمهایش را بسته بود. شاید نمیخواست لرزش پلکهایش را ببینم. محو تماشای او بودم و سالهایی که گذشته بود. با احتیاط دستم را دراز کردم و شانهاش را لمس کردم. گفتم: من سردم است، تو سردت نیست؟ گفت: نه، داغم هنوز. گفتم: من ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر