وقتی در شهر زندگی میکنیم، نمیتوانیم برای این آدمها چیزی برای خواندنشان ننویسیم یا برایشان طرح یک خانه نکشیم. این را همیشه وقتی از دستش پر خشم میشدم میگفتی تا آرامم کنی. سعید منافی | پیر مرگ |
شعر خودش میآید، ما تسلیماش میشویم و او کار خودش را میکند، عاشقی میکند، فریاد میزند، به سوگ مینشیند، با زبانی غیر معمول از تبسمی دلانگیز تا خیالی شورانگیز و گاه غمی، دردی، زخمی... شعر سنگر میشود و غریو پرشور رهایی سر میدهد... شعر را حافظ میگوید، خیام، سعدی، و وقتی نو میشود نیما، شاملو و فروغ و... در غرب شکسپیر، بودلر، لویی آراگون... و محمود درویش در فلسطین...
به فردا
خریدنویسنده: محمد زهری
در سوگ محمد زهری کدامین شورهزار آن چشمه را نوشید که در هر قطرهاش رویای باغی بود.
برای سنگها
خریدنویسنده: سارا محمدی اردهالی
دستم به سمت تلفن میرود و باز میگردد چون کودکی که به او گفتهاند شیرینی روی میز مال مهمانهاست.
این پرنده از دوران سلجوقیان آمده است
خریدنویسنده: ایرج ضیائی
انتهای هر تونل ایستلده بودی هیچکجا تو را ندیدم نرسیدم از همه تونلها گشتم انتهایی ندیدم...
انتظار گیر افتاده است
خریدنویسنده: شهین منصوری آرانی
باران نمیبارد چیزی را آب نمیبرد مگر جویباری که دوست میداشتی...