![]() | من هم كه از كونياك متنفرم... بوى گند ادبیات مدرن رو مىده. هارولد پینتر | خیانت | ![]() |
گفتگو با علیرضا محمودی ایرانمهر
از علیرضا محمودی ایرانمهر تا به حال سه کتاب چاپ شده. «بیا بریم خوشگذرونی» از طرف انتشارات روشنگران که بعد از یکی دو ماه چاپش اولش تمام شد و تا به امروز تجدید چاپ نشده. کتابی از او «درباره اشعار صائب» از طرف کانون پرورش فکری نوجوانان نیز به چاپ رسیده. او در سال 88 جدیدترین اثرش، مجموعه داستان «ابر صورتی» را با نشر چشمه منتشر کرد. او تا به امروز جشنوارههای ادبی زیادی را داوری کرده و همچنین فیلمنامهی فیلم سنمایی «دلخون» را نیز نوشته است.
با او درباره ادبیات و ادبیات و ادبیات گپی زدم و برخورد دوستانه و شخصیت مهربانش را هیچوقت فراموش نخواهم کرد.
علیرضاجان میخواستم صحبت رو از «ابر صورتی» شروع کنیم چون این معروفترین اثریه که تو داشتی و خیلیها تو رو با این داستان میشناسن. داستانی که تونست جایزه بهرام صادقی رو بگیره و هم از نظر روایت و هم از نظر داستانی حرفهای زیادی برای مخاطب داشته باشه. اصلاً این داستان رو کِی نوشتی؟
تاریخ نوشتن «ابر صورتی» به طور دقیق یادم نیست اما برمیگرده به خیلی سال پیش، شاید سال 78 79 و از یه ایده شروع شد و وقتی شروع به نوشتن کردم فکر میکردم که قراره یه رمان بنویسم ولی یکم یکم به مرور زمان این داستان شکل گرفت و کاملتر شد تا به این چیزی رسید که شما الان دارید میبینید.
«ابر صورتی» رو داستانی جنگی میدونی یا نه؟
به عنوان یه داستانِ صرفاً درباره جنگ نه؛ اما قبول دارم که جنگ یکی از مهمترین عناصریه که تو داستان استفاده شده.
موضوع این داستان درباره یه نفریه که تو جنگ کشته شده و فعلاً مفقودالاثره، به نظرت نویسندههای دهه پنجاه یا در کل متولدین دهه پنجاه چه دیدگاهی درباره جنگ میتونن داشته باشن و چقدر جنگ رو لمس کردن؟
جنگ برای تمام آدمایی که تو ایران زندگی کردن و میکنن یه مصیبت بزرگ و فراموش نشدنیه. من سنم قَد نمیده که تو جبهه حضور داشته باشم ولی تبعاتش زندگی ما رو هم تحت تاثیر قرار داده؛ ما دهه شصت رو تجربه کردیم که دیگه احتیاجی نیست توضیح بدم که چه دههای بود. چه اون موقع دو سالت بوده؛ چه شصت سال، دهه شصت برای همه مردم ایران...
مایه بدبختی؟
نمیتونم بگم بدبختی یا فاجعه. واقعاً نمیشه رو دهه شصت اسم گذاشت که یعنی چی. فقط میتونم بگم که مراجعه کنید به ترانه محسن نامجو که ببینید دهه شصت چی بوده. خب ما همه اینا رو تجربه کردیم. بمببارون، آژیر خطر و مرگ.
مفقودالاثر و شهید چی؟
آدمای زیادی دور و بر ما بودن که دیدیم... روزهای زیادی که مدارس رو تعطیل میکردن و کنار خیابون وای میستادیم و کاروان کشتههای جنگ رو میدیدیم که میان و میان و میان، تابوت و مرگ و تصاویر آدمای تکه پاره شده اصلاً تمومی نداشت... ما با اینا زندگی کردیم و بزرگ شدیم.
پس «ابر صورتی» از جای غریبی نیومده و حرف یه نسل رو داره میزنه؟
بله. زندگی روزمره ماست. حتی برای شمایی که از من کوچیکتری و دهه شصت رو تو بچهگیت تجربه کردی؛ این تجربه برای تو هم وجود داره. جنگ از تو هم دور نیست و رو لحظه لحظهی زندگیت تاثیر گذاشته.
اما نسل من خیلی بیشتر درگیر حواشی جنگه و تقریباً چیزی زیادی از خود جنگ ندیده.
درسته، حواشی جنگ و تاثیراتش. متاسفانه در ایران به دلیل بافت سیاسی و اجتماعی و مسائل مختلف، این نوع تاثیرات خیلی خیلی موندگارتر، ویرانکنندهتر و عجیب و غریبتره.
یه سری نشانهها توی داستان ابر صورتی وجود داره که زیاد معین نیستند مثل خودت ابر صورتی یا رژ مسی براق. این نشانهها از کجا اومدن و چرا انقدر مبهم هستند؟
اینهایی که تو گفتی استعاره یا نماد نیستند که بخوان به یه چیز خاص یا یه مفهومی اشاره داشته باشند. اینا نشانه هستند و من دلم نمیخواست توضیحی برای اون تو داستان وجود داشته باشه.
اما همین نشانه نباید به یه مدلولی اشاره داشته باشن؟
درسته اما این مدلول زیاد متعیین نیست، یه مدلولِ سیار و سرگشتهست. ابر صورتی میتونه نشانهای از حسِ اون آدم باشه لحظه مرگ. میتونه تمایل جنسیش باشه و در عین حال میتونه تمایل معنویش باشه و چیزهای مختلف. وقتی یه آدمی داره میمیره شما دقیقاً نمیتونید بگید در اون لحظه مرگ داشته به چی فکر میکرده. اصلاً در کل ما تو یه لحظه به یه چیز واحد فکر نمیکنیم و میتونیم حتی چند تا احساس متضاد داشته باشیم. این چیزیه که تو این داستان سعی میشه با نشانه بیان بشه، درست مثل خود زندگی...
من خودم به شخصه همیشه تصوری که از ابر صورتی داشتم این بود که روح اون آدم که حالا مرده، توی داستان همیشه همراه اونه و همراهش تو آسمون داره باهاش اینور و اونور میره.
آفرین! دقیقاً. این اتفاقاً یکی از چیزایی بود که خودم هم بهش فکر کرده بودم. دوست همچین تصوری نه لزوماً به معنی روح، چون اساساً ما در این داستان روحی نمیبینیم و تماماً مادهی بدنِ این آدم به عنوان اساسِ وجودیش در نظر گرفته شده. یعنی تخیلی که ما درباره آدمی که مرده داریم که یه وجودی داره، حداقل چند تا تیکه استخون که هست.
راجع به رژ مسی چی؟
رژ مسی هم دقیقاً یه احساسه. اما این دو موردی که اختصاصاً تو داری بهش اشاره میکنی کدهای شخصی منه. شما رژ مسی رو تو بیشتر داستانهای من میبینی و رنگ صورتی هم تقریباً تو همه داستانهام وجود داره. من دوست ندارم زیاد توضیح بدم و فقط همین رو میتونم بگم که اینا کدهای شخصی منه. مثل یه کارگردانی که عادت داره همیشه تو فیلماش بیاد از اون پشت رد بشه و بره. این حرکت تو فیلم اهمیتی نداره اما یه جورایی...
یه جورایی امضای اثرت هست؟
آره یه جورایی امضای اثرم هست اما نه اینکه من خودم رو ملزم بدونم که حتماً حتماً این رو تو همه کارهام رعایت کنم. به نظرم این کار توی آثار بیشتر نویسندههای دنیا وجود داشته. مثل امضایی که نقاشها یه گوشهی اثرشون میزدن و زیاد هم به چشم نمیومده. البته این حرفها دقیقاً برای این دوتا چیزی که تو گفتی صدق میکنه و نه چیزهای دیگه. مثل شمعدانیها که دقیقاً نشانهای برای خود متنه.
حالا ما با یه مجموعه طرفیم که به نظر میرسه در مجموع به هیچ ژانری پایبند نیست. این موضوع را قبول داری؟
بله. به نظر من مجموعه داستان کوتاه با رمان خیلی فرق داره و اصلاً نباید خودت رو ملزم به این چیزها بکنی.
آخه مثلا نگاه کن، توی داستان اول ما با یه راویت سیال ذهن و یه فضای سمبولیک روبهروییم. تو داستان دوم تمام داستان مونولوگه. داستان سوم راوی عجیب غریبی مثل سوسک داره و فضا خیلی استعاریه و همینطور تا آخر. به نظرت این پرشها یکم مخاطب رو اذیت نمیکنه؟ من بار اول با خودم فکر کردم این داستانها هر کدوم مربوط به یه دوره داستاننویسی تو میشده و الان کنار هم قرار گرفتن. اینطوری نیست؟
این داستانها که تو دورههای مختلف نوشته شده اما زیاد به این موضوعی که تو داری میگی ربطی نداره. بازم میگم به نظرمن خوندن مجموعه داستان کوتاه با رمان فرق داره. بعضی مجموعهها هستن که به هم پیوسته هستن. مثل کار آخر پیمان هوشمندزاده، «شاخ». تو این مجموعهها این یک دستی که میگی باید رعایت بشه ولی من خودم رو ملزم به رعایت یک ژانر برای همه داستانها نمیدونم.
میخواستم درباره زبان داستانها ازت سوال کنم. به غیر داستان «ابر صورتی» که زبان خاص خودش رو داره و داستان "یک جلد چنین گفت زرتشت و یک شمشیر سامورایی" باقی داستانها زبانی شبیه به هم دارند. ویراستاری تاثیر داشته یا این خواست خودت بوده؟
ویراستار که بیتاثیر نیست اما در کل اینطور نثر، نثر مورد علاقه منه. من ساده نویسی رو دوست دارم. دوست دارم همه اضافات زبان رو بگیرم و نثری شسته رفته و بدون اضافات تحویل مخاطب بدهم.
به نظرت این دیدگاه زبان رو نزدیک به زبان روزنامهنگارها نمیکنه؟ یا لحنی که کتابهای جامعهشناسی و فلسفی دارند؟
من دوست دارم که ساده بنویسم. دوست ندارم زبانم هیچ نوع پیچیدگی داشته باشه و حالم از نثر شاعرانه به هم میخوره. من عاشق قلم غلامحسین ساعدی هستم و اونو بزرگترین نویسنده ایران میدونم و همینگوی رو به عنوان بزرگترین نویسنده جهان قبول دارم. حتی این موضوع شاعرانه نوشتن تو کتابی مثل «بوف کور» که به نظرم شاهکار ادبیات ما هست هم اذیتم میکنه. جاهایی از بوف کور رو دوست دارم که نثر ساده و بدون پیچیدگی داره.
قبل از مجموعه «ابر صورتی» مجموعه «بیا برم خوشگذرونی» از تو از طرف نشر روشنگران چاپ شده. چرا این کتاب با وجود اینکه خیلی زود نایاب شد تجدید چاپ نمیشه؟ مشکل از ناشره یا جای دیگه؟
نه ناشر بیتقصیره، ارشاد جلوی چاپ کتاب رو گرفته. من خودم هم از اون کتاب ندارم و همین چند روز پیش تو انقلاب، از یه دست فروش افستش رو هفت هزار تومن خریدم.
مجموعه «صائب» چطور به چاپ رسید؟ اصلاً چی شد که رفتی سراغ شعر؟
خب ببین من «صائب» رو خیلی دوست داشتم و از قدیم هم میخوندمش ولی اون کار یه سفارش کلی بود به چند تا نویسنده که در مورد شاعرهای مختلف، شخصیتهای بزرگ فرهنگی ایران کتاب بنویسند البته با رویکرد کلی اون مجموعه که من «صائب» رو انتخاب کردم و هنوز هم معتقدم که صائب آخر شاعر بزرگ ایران تو شعر کلاسیکه.
ولی قبول داری تو مقدمه اون کتاب نسبت به "بیدل" بیانصافی کردی؟
آره... شاید... الان که نگاه میکنم یکم بیانصافی بوده ولی من "صائب" رو خیلی بزرگتر از "بیدل" میدونم. شاید به همون دلیلی که درباره داستانهام گفتم. من سادگی و صراحت رو به پنهان شده پشت بازیها زبانی ترجیح میدم، حتی در شعر. من دلم نمیخواد موقع شعر خوندن معما حل کنم. من دوست دارم شعر به عمق جانم نفوذ کنه و این تاثیر رو "صائب" خیلی بیشتر رو من میذاره. در ضمن اون نوع حکمتهای ماورالطبیعهی فلسفی رو دوست ندارم یعنی نگاه فلسفی و حکمت آمیز رو.
اما صائب هم نگاه فلسفی و حکمتی تو کاراش زیاد داره!
درسته داره ولی بیشتر حکمت عملیه، در مورد زندگیه، درمورد مفاهیم بنیادین زندگیه. در مورد ماورالطبیعه صحبت نمیکنه. هر چیزی که غیر ماده باشه.
کلاً انگار با ماورالطبیعه میونه خوبی نداری؟
هیچ رابطهای ندارم... اون چیزی که مادهست و قابل روئیته و قابل لمسه رو وقتی در موردش صحبت میشه میفهمم ولی وقتی در مورد چیزی که غیر قابل لمسه و غیر قابل تخیله...
خب در مورد کتابی که برای صائب چاپ شده، واقعاً این سفارشی بودن کار چقدر تو نوشتارت تاثیر گذاشته؟ اگه به خودت بود هیچوقت همچین کتابی رو چاپ می کردی؟
تقریباً همین کار رو میکردم، شاید البته یه سری جاها رو تندتر مینوشتم ولی نه خیلی. چون یه سری جاها صائب تو شعراش به شبهات و شطحیات طعنههایی زده که نمیشه زیاد بازشون کرد...
در مورد فیلمنامه نویسی. تا حالا فقط همین "دلخون" رو نوشتی؟
نه، فیلمنامه زیاد نوشتم. ولی «دلخون» اولین کار سینمایی از منه که اکران شده و البته تنها کاری که اکران شده.
خیلی جاها شما رو با علیرضا محمودی فیلمنامه نویس یکی دونستن. قضیه چیه؟ شما نسبتی با هم دارین اصلاً؟
نه، نسبتی با هم نداریم و فقط دوست هستیم با هم. ایشون خیلی بیشتر از من درگیر سینما و فیلمنامه نویسی هستن و خیلی بیشتر از من سینمایی هستن. خیلی جاها کتابای من رو به اسم ایشون زدن و فیلمهای ایشون رو به اسم من. ایشون بیشتر از من تو فضای سینما نفس میکشه و من ادبیاتیتر هستم.
توی این چند وقته ما به کررات دیدیم که نویسندههای ما سراغ فیلمنامه نویسی میرن و به نظر میرسه دلیل اصلیشون بحث مالی قضیه باشه. به نظرت این آسیب نیستش؟
نه چرا آسیب باشه؟ به خود آدم برمیگرده...
به نظرت کار رو سفارشی نمیکنه و جلوی خلاقیت رو نمیگیره؟
خب شما فرض کن به جای این کار بری توی یه اداره بشینی و به کارهای ارباب رجوع برسی. در عوض الان میتونی بشینی پشت لپتاپت و فیلمنامهات رو بنویسی. خب این کار حداقلش اینه که من رو کمتر اذیت میکنه. البته سفارشی بودن کار هم هست اما مطمئن باش من اگه ببینم یه فیلمنامهای زیادی بر خلاف عقاید منه قبولش نمیکنم. چیزی رو مینویسم که خودم هم یه نیمه اعتقادی بهش داشته باشم.
تا حالا، تو این فیلمنامههای جدیدی که نوشتی، از کارهای داستانی خودت هم اقتباس کردی؟
اجازه بده زیاد در اینباره توضیح ندم، ولی یه کاری هست که احتمال زیاد اوایل مهرماه کلید میخوره و یه پروژه خیلی خیلی بزرگ هم هست و یه اقتباسه از یکی از داستانهای «ابر صورتی».
امیدوارم ابر صورتی باشه چون من اون داستان رو خیلی دوس دارم البته اقتباس ازش خیلی سخت میشه.
نه ابرصورتی نیست. یکی دیگه از کارهای همین مجموعه هستش و یه ایده کلی از اون داستان برداشته شده و باقی نوشته شده. اساساً به نظرم نمیشه هیچ داستانی رو بدون کم و زیاد کردن، فیلمنامهاش کرد. این فیلمنامهای هم که صحبتش رو کردم شاید تلفیقی باشه از یکی از داستانای این مجموعه با چند تا داستان دیگم. من اون کار رو خیلی دوست دارم، یعنی به اندازه خود داستانام دوسش دارم.
عوامل مشخص نشدند؟ کارگردان یا بازیگرها؟
اجازه بده بیشتر از این توضیح ندم. فقط پروژه در حال انجامه و از اول مهر با بهترین عوامل کارش رو شروع میکنه.
به نظرت فرق یه داستاننویس با یه فیلمنامه نویس تو چیه؟
دو تا فضای کاملاً جدا هستند. ببین مثل یه راننده تاکسی میمونه با یه راننده رالی! هر دوتایی قابل احترامند.
اونوقت داستاننویسه راننده رالیه یا فیلمنامه نویسه؟
خب داستاننویسی مثل رالی میمونه. با پیچیدگیهای وحشتناکی که داره و یه اشتباه میتونه تو رو منحدم کنه. در فیلمنامه نویسی بیشتر با مردم سر و کار داری، طبیعیتره، شهریتره، عمومیتره. داستاننویسی خیلی تجریدیه. دقیقاً مثل رالی میمونه. شما وقتی تو ماشین رالی نشستی تو یه دنیا با حساسیت خیلی بالاتر و شخصیتری هستی. تو یه دنیای تجریدی هستی و داری با سرعت بالا حرکت میکنی و همه چیز حالت استعلایی به خودش میگیره. داستان این حالت رو داره ولی وقتی فیلمنامه مینویسی با مردم سر و کار داری مثل یه راننده تاکسی، آدما میان، سوار میشن، پیاده میشن و گپ میزنید باهاشون. حالا اگه یه اشتباهی هم بکنی و به چیزی بزنی زیاد مهم نیست، پلیس میاد و جریمت میکنه و میره ولی تو رالی یه اشتباه کوچیک منجر به مرگ میشه.
واسه این وضعیت بد فیلمنامه نویسی تو ایران چه پیشنهادی داری؟
وضعیت خیلی بدیه و واقعاً نمیدونم چه کاری میشه کرد.
به نظرت ورود ادبیاتیها یا اقتباس از رمانها و داستانهای خوبمون وضعیت رو نمیتونه کمی بهبود بده؟
به نظر منم یکی از راه حلهاش همینه ولی این در مجموع مشکلی رو حل نمیکنه. مشکل سینمای ما سیاسیه، مثل مشکل فوتبال. حالا منظورم از سیاست شخص خاصی نیست، منظورم سیاستگذاریهای غلطیه که تو این زمینه بوده. وقتی یه مدیر یه تصمیم اشتباهی رو میگیره، یه روند اشتباه رو طراحی میکنه و یه جماعتی رو با هم دیگه میفرسته ته دره. تو حالا میخوای نویسنده باش یا کارگردان یا بازگیر، فرقی نمیکنه؛ در هر صورت همه با همدیگه سرنوشت شوم و محتومی داریم.
به نظرت امیدی به درست شدن این وضعیت هست؟
چرا امیدی نباشه. همه چی باید از بدنه درست بشه ولی به هر حال تا اون مدریت درست نشه هیچچی عوض نمیشه. مسیر جاده رو منحرف کردن به سمت پرتگاه و این فاجعهست. اما در نهایت ایران به عنوان یه کشوری که واقعاً تاریخچه سینمایی داره و زمانی -دهه چهل و پنجاه- یکی از بهترین سینماهای آسیا و جهان رو داشته نیاز به سینما داره و و این پتانسیل رو داره که دوباره به اون روزها برگرده. توی اون دوره طلایی سینمای ما، حداقل 20-30 تا کار بزرگ سراغ دارم که هر کدوم تو دوره خودشون شاهکار بودن. بعضیها رو الان به تحقیر بهشون فیلمفارسی میگیم در صورتی که اونها به نظر من شاهکار بودن.
منظورت فیلمهای مطرح اون دوره مثل قیصر و سوتهدلان و ... یا سینمای بدنه اون روزها.
فیلمهایی مثل قیصر که همیشه خوب بوده و هستند. منظورم دقیقاً فیلمهای بدنه اون موقع هستند. مثل مخمصه یا خیلی مثالهای دیگه.
پس در مجموع به آینده سینما امیدواری.
در کل آدم خوشبینی هستم. به ادبیات هم خیلی خوشبینم.
جداً. خیلی خوبه.
آره به نظر من نسل حاضر، این بچههای دهه پنجاه و شصتی میترکونن. حداقل 10-15 نویسنده میشناسم که کارهای درخشانی داشتند و حداقل 7-8 تاشون هنوز کارهاشون رو چاپ نکردن. به نظر من اگه مجموعه همین داستانها رو اگه منتشر کنیم یه اتفاق بزرگ، یه اتفاق خیلی بزرگ تو ادبیات میافته. من کارگاه دارم اینجا، همین بچههایی که اینجا داستان مینویسن، اگه همینها رو منتشر بکنم به نظرم یکی از بهترین مجموعه داستانهای تاریخ ادبیات ایران بشه به ضرث قاطع میگم.
خب این نویسندهها چرا انقدر گم نام موندن؟
خب اینا اکثراً جوونن. البته این که میگم کارگاه من نه اینکه شاگردای من باشن. یه سریها میان اینجا و داستان میخونن و شاید دیگه هم نیان.
یعنی کارگاه با اعضای ثابت نداری؟
نه ثابت نیستن. اینجا در واقع یه فضائیه واسه خوندن داستان و صحبت دربارهاش.
کارگاه همینجا تو سینما ایران تشکیل میشه دیگه؟
بله. چهارشنبهها ساعت 3 تا 5. حتی میتونم نام هم ببرم از بچههای با استعدادی که تا حالا اینجا اومدن. کریم رَشنوی. شاید بشناسیش. وبلاگنویس قدیمیای هستش. داستانهاش پراکندس ولی اگه اونا رو جمع کنه و چاپشون کنه یکی از بهترین مجموعههای این چند ساله ایران میشه. شک نکن.
خب برای چی این کار رو نمیکنن؟
دلایل مختلفی داره. گاهی وقتا دلایل شخصی خودشون. گاهی وقتا به خاطر دوری از تهران و گاهی ترس از ارشاد. واقعاً میترسن. من خودم هم خیلی موقعها میترسم کارم رو به ارشاد بدم چون یه وقت دیدی نتیجه یه سال زندگیم به باد رفت.
سانسور تو مجموعه "ابر صورتی" چه طوری بود. چقدرش حذف شد؟
سه تا داستانش کامل حذف شد، نزدیک به هفتاد صفحه.
چرا؟ مشکلش چی بود؟
کی واقعاً میتونه به این سوال جواب بده؟ اونا که توضیحی ندادن.
حدس خودت چیه؟
احتمالاً به خاطر یه سری کلمات بوده چون اساساً سانسور تو ایران بر اساس کلمهست و وقتی اون مسئول ارشاد ببینه تعداد کلماتی که باید از داستانت حذف بشه زیاده کل داستان رو حذف میکنه.
این قضیه سانسور و ترس از ارشاد چقدر موقع نوشتن اذیتت میکنه؟
وحشتناکه اما من سعی میکنم موقع نوشتن به این چیزها فکر نکنم. مینویسم و میذارم کنار. یه انبوهی کار نوشته شده دارم که گذاشتم واسه خودم و به چاپش امیدی ندارم. البته خیلیهاش ترجمه شده و روزنامهها و مجلات خارج کشور چاپ شده اما داخل کشور نه.
کجاها تا حالا چاپ شده؟
تو سایتها و مجلات مختلف. مثلاً همین چند وقت پیش یه مجموعهای تو انگلیس از طرف نشر لاینلانژ چاپ شد که مجموعهای بود از بهترین داستانهای جهان که یه داستان از من توش هست و از ایران هم فقط من توی اون مجموعه داستان دارم. یه داستان به اسم «سونات زنان» که واسه مجموعه قبلیم بوده.
تبریک میگم. این خیلی اتفاق خوبیه. بریم سراغ داوریها و جشنوارههای ادبی. توی این چند ساله خیلی داوری کردی درسته؟
آره تقریباً هر دو سه هفته یه بار دارم یه جایی داوری میکنم! معروفترین جایی هم که داور بودم جشنواره منتقدین مطبوعات سال گذشته بود.
درسته. رای خودت هم به همین دو کتاب برگزیده یعنی «برف و سمفونی ابری» و «نگران نباش» بود؟
آره اونجا عموماً اینجوری بود که با هم صحبت میکردیم و همدیگه رو قانع میکردیم ولی من قانع نشدم چون از همون اول رایم به همین کتابا بود و تقریباً تمام دوستانی هم که اونجا بودن نظرشون همین بود.
درباره سال 88 چی فکر میکنی و با وجود اینکه کتاب خودت یکی از کاندیداهای بردن جایزه هست چه کتابایی رو رقیب خودت میدونی؟
والا نمیدونم. من دو سه تا کار هست که خیلی نسبت بهشون احساس خطر میکنم و از همه بیشتر کتاب مهدی ربی «برو ولگردی کن رفیق» هستش که به نظرم کار خیلی خیلی خوبیه.
البته فکر میکنم اون کتاب برا سال 89 باشه.
خب اینجوری یکم خیالم راحت شد. 2-3 نفر دیگه هم هستن که به نظر من اینها زنان و مردان آینده ادبیات ایران تو زمینه داستانِ کوتاه هستند. کسایی مثل پیمان اسماعیلی، حامد حبیبی و یا آقای خورشیدفر که با وجود اینکه احساس میکنم مجموعه من رو دوست نداره اما من داستانهاش رو دوست دارم. اینها آدمهایی هستند که هر وقت کتابی چاپ کنند من به عنوان یه رقیب جدی بهشون نگاه میکنم و همیشه بهشون امید دارم. کسی مثل مهسا محبعلی. البته اینا تو بحث داستانکوتاه هستش و تو قسمت رمان فرق میکنه. مثلاً اگه حسن شهسواری میخواست داستانکوتاه بنویسه من رو نگران میکرد یا کامران محمدی و خانم بلقیس سلیمانی.
نتیجههای جشنوارههای ادبی همیشه با اعتراض همراه بوده و هر سال ما دیدیم که خیلیها جشنوارهها رو به باند بازی متهم کردند. نظرت درباره این موضوع چیه؟
اصلاً به نظر من باندی وجود نداره. ما مگه کلاً چند نفر هستیم؟ من خندم میگیره این حرفا رو میشنوم. ما نهایتش 7-8 هزار نفر هستیم که مستقیم و غیر مستقیم درگیر ادبیاتیم. از نویسندهها و روزنامهنگارها گرفته تا کتاب فروشیها و خوانندههای جدی ادبیات. نزدیک صد تا دویست هزار نفر هم هستند که ادبیات رو غیر حرفهای دنبال میکنن که همینا میتونن یه کتاب رو تا چاپ پنجاهم و صدم هم برسونند. حالا تو این وضعیت و در مقایسه با جمعیت هفتاد میلیونی ایران واقعاً میتونه گَنگی وجود داشته باشه؟ اینها به نظرم حاشیههای ادبیات هستند و زیاد هم اهمیت ندارند و به نظر من این اعتراضات بیشتر توهمات آدمهائیه که به اون نتیجهای که میخواستند نرسیدند.
در مورد جایزه بهترین کتاب ده سال اخیر هم نظرت با نظر نهایی یکی بود و به کتاب رضا قاسمی رای دادی؟
بله. من حتا کتاب رضا قاسمی رو از ده سال هم بیشتر قبولش دارم و به نظرم یکی از زیباترین کتابهائیه که تو تمام عمرم خوندم. علتی که من از رضا قاسمی نام نبردم این بود که اون رمان نویسه. تو از من پرسیدی بهترین نویسنده ایران رو کی میدونی منم گفتم ساعدی و در مورد داستان کوتاهاش نظر دادم.
چون میدونم که ساعدی رو چقدر دوست داری برام خیلی جالبه که رضا قاسمی رو در کنار اون قرارش میدی. چاه بابِل رو هم ازش خوندی؟
نه، ولی «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» رو حداقل جزو 5-6 رمان برتر تاریخ ادبیات ایران میدونم در کنار احمد محمد.
«همسایهها» یا «مدار صفر درجه»؟
همه کارهای احمد محمود عالی هستند. در کل همه کارهای احمد محمود در یه سطح خیلی خوب هستند و اون رو در کنار هدایت، دولت آبادی و چند نفر دیگه جز بزرگان ادبیات ایران میدونم. همین کار خسرو دوامی، مجموعه «هتل مارکوپولو» یکی از درخشانترین مجموعههای ادبیات ما هستش. همین دوست خوبمون آقای خورشیدفر به رغم اینکه داستانای من رو دوست نداره ولی من مجموعه «زندگی مطابق خواسته تو پیش میرود»ش را جزو یکی از بهترین کتابهای این چند سال اخیر میدونم.
خب در آخر اگه صحبتی باقی مونده...
نه صحبت خاصی ندارم، فقط امیدوارم که موفق باشید و امیدوارم به این فضا. امیدوارم این موج جدیدی از خوانندهها و بچههای جوونی که دارن میان فضای ادبیات ایران رو دگرگون کنند. دلم میخواد درباره این موضوع تو یه جلسه جدا مفصل صحبت کنیم. به نظر من چیزی که ایران امروز بهش احتیاج داره نهادینه شدن مدرنیته هستش؛ چون اگه مدرنیته تو ایران نهادینه بشه، فردیت تعریفِ روشنی پیدا میکنه.
آخه با این سیستم فرهنگی و سیاسی که ما داریم مگه میشه به فردیت فکر کرد؟
ببین آخه همه اینا به هم وابستهان. نهادینه شدن فردیت رو حاکمیت تاثیر میذاره، حاکمیت رو فردیت. اینا باید به صورت مستمر در کنار هم دگرگون بشن. مطبوعات، نهادینه شدن دموکراسی. اینها در یه اِشِل بزرگتر فقط مسئله فرد نیست، حاکمیت نیست، فقط مسئلهش یه دوره تاریخی نیست، یک گذار مَدَنیه. انقلاب مشروطه یکی از هزینههایی بود که برای مدرنیته دادیم و شاید یکی از نقاط اوجش بود. انقلاب 57 هم همینطور یه نقطهی دیگهای بود و اینها همه هزینههاست که ما داریم برای مدرن شدن به به معنای صنعتی شدن و مکانیزه شدن بلکه به معنا مفهوم مدنیش و انسانیش پرداخت میکنیم.
خیلی خیلی ممنون که وقتت رو بهم دادی و صمیمانه پای صحبتها نشستی و به سوالها جواب دادی.
با تشکر
ادبیات ما / سینا حشمدار
http://adabiatema.com/index.php?option=com_content&view=article&id=88:1389-05-31-22-00-19

علیرضا محمودی ایرانمهر
1353

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر