هر کسی یک جایی، یک روزی، یک موقعی به زندگی پرتاب میشود. من ۱۲ دی ۱۳۶۵ به زندگی پرتاب شدم.
اولین داستانم را نه سال داشتم که نوشتم. چند ورق را با سوزن لحاف دوزی بهم دوختم. توی هر صفحه سه چهار خط نوشتم و مرتبط با داستان هر صفحه را نقاشی کردم. این کار را سه بار انجام دادم. هر سه داستان را هم هدیه دادم و دیگر هیچ وقت ندیدم. ده سالم تمام نشده بود که از ایران خارج شدیم و ادبیات فارسی من در حد همان دبستان نیمه کاره ماند. سالها فقط در عالم داستان زندگی کردم و در خیالم نوشتم و به جای دهها نفر نفس کشیدم، عاشق شدم و از خیالی به خیال دیگری پرواز کردم. بین رشتههای درسی چرخ خوردم. از طراحی لباس و اقتصاد گرفته تا معماری. و تا صبح فقط داستان نوشتم. وقتی در خوابهای آشفتهام میان جنازهها دست و پا میزدم، مطمئن شدم که نوشتن دست از سرم بر نمیدارد یا قاتل بودم یا مقتول یا میکشتم یا کشته میشدم و من برای فرار از خودم داستان نویسی رو شروع کردم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر