نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
لیدا بهبهانی نیانویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا این شصت و شش سالخریدنویسنده: لیدا بهبهانی نیا این کتاب را ببینید... بانو می گوید چه زمستان سردی بود آن زمستانی که دیده بر این جهان گشودم. فرزند دوم خانواده بودم. پدر و مادرم هردو بی صبرانه منتظر تولدم بودند و من که خوب می دانستم انتظار چقدر برای پدرم سخت است، بدون معطلی و بدون اینکه به قابله زحمت بدهم، خودم با پای خودم پا به این دنیا گذاشتم ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
لیدا بهبهانی نیانویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا این شصت و شش سالخریدنویسنده: لیدا بهبهانی نیا این کتاب را ببینید... بانو می گوید چه زمستان سردی بود آن زمستانی که دیده بر این جهان گشودم. فرزند دوم خانواده بودم. پدر و مادرم هردو بی صبرانه منتظر تولدم بودند و من که خوب می دانستم انتظار چقدر برای پدرم سخت است، بدون معطلی و بدون اینکه به قابله زحمت بدهم، خودم با پای خودم پا به این دنیا گذاشتم ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
این شصت و شش سالخریدنویسنده: لیدا بهبهانی نیا این کتاب را ببینید... بانو می گوید چه زمستان سردی بود آن زمستانی که دیده بر این جهان گشودم. فرزند دوم خانواده بودم. پدر و مادرم هردو بی صبرانه منتظر تولدم بودند و من که خوب می دانستم انتظار چقدر برای پدرم سخت است، بدون معطلی و بدون اینکه به قابله زحمت بدهم، خودم با پای خودم پا به این دنیا گذاشتم ...
این شصت و شش سالخریدنویسنده: لیدا بهبهانی نیا این کتاب را ببینید... بانو می گوید چه زمستان سردی بود آن زمستانی که دیده بر این جهان گشودم. فرزند دوم خانواده بودم. پدر و مادرم هردو بی صبرانه منتظر تولدم بودند و من که خوب می دانستم انتظار چقدر برای پدرم سخت است، بدون معطلی و بدون اینکه به قابله زحمت بدهم، خودم با پای خودم پا به این دنیا گذاشتم ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر