مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی
فاطمه سرمشقینویسنده متولد: 1357 آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا راز نقاشیهای مانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینید«آن وقتها که زنده بودم، هیچوقت فکر نمیکردم روحها هم ممکن است، بترسند یا از کاری که کردهاند پشیمان شوند و در عین حال فکر کنند چاره دیگری جز این نداشتهاند. اما حالا خوب میدانم که حتی روحها هم بر سر دوراهی احساسی قرار میگیرند؛ دوراهی که هرکدام را که انتخاب کنند، پشیمان خواهند شد...» شاخهای که همه چیز را دیدخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدعصر، دختر به مزرعه آمد و برای پدر و برادرش چای آورد. شاخهی خشک درخت را دید که کت پوشیده و روسری سر کرده و یک جفت کفش جلوی پایش است؛ پرسید: چرا تن این شاخه، کت کردهاید و روسری سرش کردهاید و جلوی پایش کفش گذاشتهاید؟... دنیای رنگینکمانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه گوشهای ایستاده بود و به کبوترها که میچرخیدند و ستارهها را نوک میزدند نگاه میکرد. او توپ خورشید را برداشت و با خرسها و شیرها و ببرها و پلنگ بازی کرد... چه کسی خط و خالها را برداشته است؟خریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه و گورخر تصمیم گرفتند برای تعطیلات آخر هفته به تپهی شنی آنطرف جنگل بروند. صبح زود، کوله پشتیهایشان را برداشتند و به راه افتادند. هنوز خیلی از جنگل دور نشده بودند که طوفان شروع شد و... تربچه خانمخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدحتما با خودتان فکر میکنید اول کتاب را بخوانید یا بروید کمی بازی کنید؟ کتاب را زمین میگذارید و تا ظهر بازی میکنید. بعد دوباره از خودتان میپرسید: حالا چه کار کنم؟ اول بروم و ناهار بخورم یا این کتاب را بخوتانم؟ ناهارتان را میخورید فکر میکنید حالا بهتر است نقاشی بکشم یا این کتاب را بخوانم؟ مداد رنگیها را ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
فاطمه سرمشقینویسنده متولد: 1357 آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا راز نقاشیهای مانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینید«آن وقتها که زنده بودم، هیچوقت فکر نمیکردم روحها هم ممکن است، بترسند یا از کاری که کردهاند پشیمان شوند و در عین حال فکر کنند چاره دیگری جز این نداشتهاند. اما حالا خوب میدانم که حتی روحها هم بر سر دوراهی احساسی قرار میگیرند؛ دوراهی که هرکدام را که انتخاب کنند، پشیمان خواهند شد...» شاخهای که همه چیز را دیدخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدعصر، دختر به مزرعه آمد و برای پدر و برادرش چای آورد. شاخهی خشک درخت را دید که کت پوشیده و روسری سر کرده و یک جفت کفش جلوی پایش است؛ پرسید: چرا تن این شاخه، کت کردهاید و روسری سرش کردهاید و جلوی پایش کفش گذاشتهاید؟... دنیای رنگینکمانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه گوشهای ایستاده بود و به کبوترها که میچرخیدند و ستارهها را نوک میزدند نگاه میکرد. او توپ خورشید را برداشت و با خرسها و شیرها و ببرها و پلنگ بازی کرد... چه کسی خط و خالها را برداشته است؟خریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه و گورخر تصمیم گرفتند برای تعطیلات آخر هفته به تپهی شنی آنطرف جنگل بروند. صبح زود، کوله پشتیهایشان را برداشتند و به راه افتادند. هنوز خیلی از جنگل دور نشده بودند که طوفان شروع شد و... تربچه خانمخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدحتما با خودتان فکر میکنید اول کتاب را بخوانید یا بروید کمی بازی کنید؟ کتاب را زمین میگذارید و تا ظهر بازی میکنید. بعد دوباره از خودتان میپرسید: حالا چه کار کنم؟ اول بروم و ناهار بخورم یا این کتاب را بخوتانم؟ ناهارتان را میخورید فکر میکنید حالا بهتر است نقاشی بکشم یا این کتاب را بخوانم؟ مداد رنگیها را ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
راز نقاشیهای مانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینید«آن وقتها که زنده بودم، هیچوقت فکر نمیکردم روحها هم ممکن است، بترسند یا از کاری که کردهاند پشیمان شوند و در عین حال فکر کنند چاره دیگری جز این نداشتهاند. اما حالا خوب میدانم که حتی روحها هم بر سر دوراهی احساسی قرار میگیرند؛ دوراهی که هرکدام را که انتخاب کنند، پشیمان خواهند شد...» شاخهای که همه چیز را دیدخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدعصر، دختر به مزرعه آمد و برای پدر و برادرش چای آورد. شاخهی خشک درخت را دید که کت پوشیده و روسری سر کرده و یک جفت کفش جلوی پایش است؛ پرسید: چرا تن این شاخه، کت کردهاید و روسری سرش کردهاید و جلوی پایش کفش گذاشتهاید؟... دنیای رنگینکمانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه گوشهای ایستاده بود و به کبوترها که میچرخیدند و ستارهها را نوک میزدند نگاه میکرد. او توپ خورشید را برداشت و با خرسها و شیرها و ببرها و پلنگ بازی کرد... چه کسی خط و خالها را برداشته است؟خریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه و گورخر تصمیم گرفتند برای تعطیلات آخر هفته به تپهی شنی آنطرف جنگل بروند. صبح زود، کوله پشتیهایشان را برداشتند و به راه افتادند. هنوز خیلی از جنگل دور نشده بودند که طوفان شروع شد و... تربچه خانمخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدحتما با خودتان فکر میکنید اول کتاب را بخوانید یا بروید کمی بازی کنید؟ کتاب را زمین میگذارید و تا ظهر بازی میکنید. بعد دوباره از خودتان میپرسید: حالا چه کار کنم؟ اول بروم و ناهار بخورم یا این کتاب را بخوتانم؟ ناهارتان را میخورید فکر میکنید حالا بهتر است نقاشی بکشم یا این کتاب را بخوانم؟ مداد رنگیها را ...
راز نقاشیهای مانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینید«آن وقتها که زنده بودم، هیچوقت فکر نمیکردم روحها هم ممکن است، بترسند یا از کاری که کردهاند پشیمان شوند و در عین حال فکر کنند چاره دیگری جز این نداشتهاند. اما حالا خوب میدانم که حتی روحها هم بر سر دوراهی احساسی قرار میگیرند؛ دوراهی که هرکدام را که انتخاب کنند، پشیمان خواهند شد...»
شاخهای که همه چیز را دیدخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدعصر، دختر به مزرعه آمد و برای پدر و برادرش چای آورد. شاخهی خشک درخت را دید که کت پوشیده و روسری سر کرده و یک جفت کفش جلوی پایش است؛ پرسید: چرا تن این شاخه، کت کردهاید و روسری سرش کردهاید و جلوی پایش کفش گذاشتهاید؟...
دنیای رنگینکمانیخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه گوشهای ایستاده بود و به کبوترها که میچرخیدند و ستارهها را نوک میزدند نگاه میکرد. او توپ خورشید را برداشت و با خرسها و شیرها و ببرها و پلنگ بازی کرد...
چه کسی خط و خالها را برداشته است؟خریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدزرافه و گورخر تصمیم گرفتند برای تعطیلات آخر هفته به تپهی شنی آنطرف جنگل بروند. صبح زود، کوله پشتیهایشان را برداشتند و به راه افتادند. هنوز خیلی از جنگل دور نشده بودند که طوفان شروع شد و...
تربچه خانمخریدنویسنده: فاطمه سرمشقی این کتاب را ببینیدحتما با خودتان فکر میکنید اول کتاب را بخوانید یا بروید کمی بازی کنید؟ کتاب را زمین میگذارید و تا ظهر بازی میکنید. بعد دوباره از خودتان میپرسید: حالا چه کار کنم؟ اول بروم و ناهار بخورم یا این کتاب را بخوتانم؟ ناهارتان را میخورید فکر میکنید حالا بهتر است نقاشی بکشم یا این کتاب را بخوانم؟ مداد رنگیها را ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر