مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی
بهاره مرادیمترجم متولد: ۱۳۶۱ زندگینامه نظرات شمازندگینامهمترجم Tweet آثار این نویسنده در ناکجا شرمخریدنویسنده: آنی ارنومترجم: بهاره مرادیاین کتاب را ببینیدبعدها به چند تن از مردانِ زندگیام گفتم: «وقتی داشتم دوازدهساله میشدم، پدرم میخواست مادرم را بکشد.» میل به گفتنِ این جمله معنایش این بود که من خیلی عاشقِ آن افراد بودهام. همهشان با شنیدنِ آن سکوت میکردند. میفهمیدم که اشتباه کردهام، چون نمیتوانستند آن اتفاق را درک کنند. اولینبار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
بهاره مرادیمترجم متولد: ۱۳۶۱ زندگینامه نظرات شمازندگینامهمترجم Tweet آثار این نویسنده در ناکجا شرمخریدنویسنده: آنی ارنومترجم: بهاره مرادیاین کتاب را ببینیدبعدها به چند تن از مردانِ زندگیام گفتم: «وقتی داشتم دوازدهساله میشدم، پدرم میخواست مادرم را بکشد.» میل به گفتنِ این جمله معنایش این بود که من خیلی عاشقِ آن افراد بودهام. همهشان با شنیدنِ آن سکوت میکردند. میفهمیدم که اشتباه کردهام، چون نمیتوانستند آن اتفاق را درک کنند. اولینبار ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
شرمخریدنویسنده: آنی ارنومترجم: بهاره مرادیاین کتاب را ببینیدبعدها به چند تن از مردانِ زندگیام گفتم: «وقتی داشتم دوازدهساله میشدم، پدرم میخواست مادرم را بکشد.» میل به گفتنِ این جمله معنایش این بود که من خیلی عاشقِ آن افراد بودهام. همهشان با شنیدنِ آن سکوت میکردند. میفهمیدم که اشتباه کردهام، چون نمیتوانستند آن اتفاق را درک کنند. اولینبار ...
شرمخریدنویسنده: آنی ارنومترجم: بهاره مرادیاین کتاب را ببینیدبعدها به چند تن از مردانِ زندگیام گفتم: «وقتی داشتم دوازدهساله میشدم، پدرم میخواست مادرم را بکشد.» میل به گفتنِ این جمله معنایش این بود که من خیلی عاشقِ آن افراد بودهام. همهشان با شنیدنِ آن سکوت میکردند. میفهمیدم که اشتباه کردهام، چون نمیتوانستند آن اتفاق را درک کنند. اولینبار ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر