نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
فاطمه قدرتینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا پنتهاوسخریدنویسنده: فاطمه قدرتی این کتاب را ببینیدهنوز هم داشت از لای دود غلیظ سیگار نگاهام میکرد. بیاعتنا به تاریک شدن یکدفعهی اتاق، خرتوپرتهایم را ریختم توی ساک قرمز تک نفرهای که از بعد از آمدنمان از ماهعسل تا فرار بیموقع کیان از آفیس بلااستفاده افتاده بود زیر تخت. خندید، سیگارش را توی جاسیگاری تکان داد وگفت: لااقل تا برق بیاید ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
فاطمه قدرتینویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا پنتهاوسخریدنویسنده: فاطمه قدرتی این کتاب را ببینیدهنوز هم داشت از لای دود غلیظ سیگار نگاهام میکرد. بیاعتنا به تاریک شدن یکدفعهی اتاق، خرتوپرتهایم را ریختم توی ساک قرمز تک نفرهای که از بعد از آمدنمان از ماهعسل تا فرار بیموقع کیان از آفیس بلااستفاده افتاده بود زیر تخت. خندید، سیگارش را توی جاسیگاری تکان داد وگفت: لااقل تا برق بیاید ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
پنتهاوسخریدنویسنده: فاطمه قدرتی این کتاب را ببینیدهنوز هم داشت از لای دود غلیظ سیگار نگاهام میکرد. بیاعتنا به تاریک شدن یکدفعهی اتاق، خرتوپرتهایم را ریختم توی ساک قرمز تک نفرهای که از بعد از آمدنمان از ماهعسل تا فرار بیموقع کیان از آفیس بلااستفاده افتاده بود زیر تخت. خندید، سیگارش را توی جاسیگاری تکان داد وگفت: لااقل تا برق بیاید ...
پنتهاوسخریدنویسنده: فاطمه قدرتی این کتاب را ببینیدهنوز هم داشت از لای دود غلیظ سیگار نگاهام میکرد. بیاعتنا به تاریک شدن یکدفعهی اتاق، خرتوپرتهایم را ریختم توی ساک قرمز تک نفرهای که از بعد از آمدنمان از ماهعسل تا فرار بیموقع کیان از آفیس بلااستفاده افتاده بود زیر تخت. خندید، سیگارش را توی جاسیگاری تکان داد وگفت: لااقل تا برق بیاید ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر