هنوز هم داشت از لای دود غلیظ سیگار نگاهام میکرد. بیاعتنا به تاریک شدن یکدفعهی اتاق، خرتوپرتهایم را ریختم توی ساک قرمز تک نفرهای که از بعد از آمدنمان از ماهعسل تا فرار بیموقع کیان از آفیس بلااستفاده افتاده بود زیر تخت. خندید، سیگارش را توی جاسیگاری تکان داد وگفت: لااقل تا برق بیاید نرو، ملحفهی سفید روی تخت را بلند کردم و توی هوا تکان دادم، گفتم: همهی مشکل تو این است که هنوز هم سنتی عمل میکنی. گوشهی ملحفه را کشیدم روی تخت و شروع کردم به صاف کردنش. فکر کردی همهچیز مثل بیل زدن باباته. آنها به امید ما سرمایهشان را ریختهاند توی این سیستم. سیگارش را توی جاسیگاری له کرد و با غیظ گفت: به اندازهی کافی درنیاوردهای؟
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر