نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
فریبا گرانمایهمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا صدای اقتدارخریدنویسنده: گروهیمترجم: فریبا گرانمایهاین کتاب را ببینیدچرا مادرم این قدر اصرار داشت ما منزوی زندگی کنیم، هیچکس را نشناسیم، هیچجا نرویم، ما مثل آن سهتا میمون بودیم. کور و کر و لال نسبت به دنیا و در خود مغرور. تنها ارتباط ما با دنیای بیرون، سفر هر ماهه ما به سنت کلاین بود. مادرم خیلی جدی مرا از بین جادههای غبار گرفته آنجا عبور میداد و ما لباسهای چروک تریکو، ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
فریبا گرانمایهمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا صدای اقتدارخریدنویسنده: گروهیمترجم: فریبا گرانمایهاین کتاب را ببینیدچرا مادرم این قدر اصرار داشت ما منزوی زندگی کنیم، هیچکس را نشناسیم، هیچجا نرویم، ما مثل آن سهتا میمون بودیم. کور و کر و لال نسبت به دنیا و در خود مغرور. تنها ارتباط ما با دنیای بیرون، سفر هر ماهه ما به سنت کلاین بود. مادرم خیلی جدی مرا از بین جادههای غبار گرفته آنجا عبور میداد و ما لباسهای چروک تریکو، ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
صدای اقتدارخریدنویسنده: گروهیمترجم: فریبا گرانمایهاین کتاب را ببینیدچرا مادرم این قدر اصرار داشت ما منزوی زندگی کنیم، هیچکس را نشناسیم، هیچجا نرویم، ما مثل آن سهتا میمون بودیم. کور و کر و لال نسبت به دنیا و در خود مغرور. تنها ارتباط ما با دنیای بیرون، سفر هر ماهه ما به سنت کلاین بود. مادرم خیلی جدی مرا از بین جادههای غبار گرفته آنجا عبور میداد و ما لباسهای چروک تریکو، ...
صدای اقتدارخریدنویسنده: گروهیمترجم: فریبا گرانمایهاین کتاب را ببینیدچرا مادرم این قدر اصرار داشت ما منزوی زندگی کنیم، هیچکس را نشناسیم، هیچجا نرویم، ما مثل آن سهتا میمون بودیم. کور و کر و لال نسبت به دنیا و در خود مغرور. تنها ارتباط ما با دنیای بیرون، سفر هر ماهه ما به سنت کلاین بود. مادرم خیلی جدی مرا از بین جادههای غبار گرفته آنجا عبور میداد و ما لباسهای چروک تریکو، ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر