مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
مجموعه اشعار یدالله ...نویسنده: یدالله رویاییاین کتاب را ببینیدخریدآن زمان كز لب دریای غروب | آب نوشد به فراغت خورشید | در طربخانه بزم ملكوت | دامن عشوه ببافد ناهید | روز پا در گل شب مبهم ومات...
گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی
تایماز افسرینویسنده متولد: 1361 آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا آستینهای رنگیخریدنویسنده: تایماز افسری این کتاب را ببینیدلوزالمعده چشمهایش را گشاد کرد. آمد توی صورتم. با صدای پستی گفت: این خیلی قشنگه که شما توی داستانتون بدون مراعات، اسم مارکهای خارجی و مبتذل رو میآرین؟ خیلی قشنگه که یه خرس مذکر بیاد با یه دانشجوی دختر که ازهمون مارکها میپوشه، برن توی یه کافهای باهم بشینن، دست هموبگیرن... به هم شماره تلفن بدن. بعد هم روشن نباشه چی ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
تایماز افسرینویسنده متولد: 1361 آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا آستینهای رنگیخریدنویسنده: تایماز افسری این کتاب را ببینیدلوزالمعده چشمهایش را گشاد کرد. آمد توی صورتم. با صدای پستی گفت: این خیلی قشنگه که شما توی داستانتون بدون مراعات، اسم مارکهای خارجی و مبتذل رو میآرین؟ خیلی قشنگه که یه خرس مذکر بیاد با یه دانشجوی دختر که ازهمون مارکها میپوشه، برن توی یه کافهای باهم بشینن، دست هموبگیرن... به هم شماره تلفن بدن. بعد هم روشن نباشه چی ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
آستینهای رنگیخریدنویسنده: تایماز افسری این کتاب را ببینیدلوزالمعده چشمهایش را گشاد کرد. آمد توی صورتم. با صدای پستی گفت: این خیلی قشنگه که شما توی داستانتون بدون مراعات، اسم مارکهای خارجی و مبتذل رو میآرین؟ خیلی قشنگه که یه خرس مذکر بیاد با یه دانشجوی دختر که ازهمون مارکها میپوشه، برن توی یه کافهای باهم بشینن، دست هموبگیرن... به هم شماره تلفن بدن. بعد هم روشن نباشه چی ...
آستینهای رنگیخریدنویسنده: تایماز افسری این کتاب را ببینیدلوزالمعده چشمهایش را گشاد کرد. آمد توی صورتم. با صدای پستی گفت: این خیلی قشنگه که شما توی داستانتون بدون مراعات، اسم مارکهای خارجی و مبتذل رو میآرین؟ خیلی قشنگه که یه خرس مذکر بیاد با یه دانشجوی دختر که ازهمون مارکها میپوشه، برن توی یه کافهای باهم بشینن، دست هموبگیرن... به هم شماره تلفن بدن. بعد هم روشن نباشه چی ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر