لوزالمعده چشمهایش را گشاد کرد. آمد توی صورتم. با صدای پستی گفت: این خیلی قشنگه که شما توی داستانتون بدون مراعات، اسم مارکهای خارجی و مبتذل رو میآرین؟ خیلی قشنگه که یه خرس مذکر بیاد با یه دانشجوی دختر که ازهمون مارکها میپوشه، برن توی یه کافهای باهم بشینن، دست هموبگیرن... به هم شماره تلفن بدن. بعد هم روشن نباشه چی به هم گفتن؟ _ دود را فوت کردم توی صورتش، گفتم: ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر