نویسنده کتاب دایی جان ناپلئون در این کتاب رویدادهای بیست و چند سال اخیر زندگی ایران و ایرانیان را در قالب حکایتهای تخیلی با قلمی شاد و گزنده مرور کرده است.
نظر یکی از خوانندگان این کتاب:
دیشب یه داستان از کتاب «رستم صولتان» ایرج پزشکزاد میخوندم و نصفه شبی قاه قاه میخندیدم، به نظرم پزشکزاد بزرگترین طنز نویس ایرانیه.
خلاص داستان اینه که ایرج میرزا واسه چاپ کتابش میره اداره نگارش و رییس ممیزی کتاب شروع میکنه از یکی یکی کلمات شعر ایرادهای بنی اسراییلی گرفتن. اول بند میکنه به اسامی به این بهونه که اسم یه وزیر یا اسم یه آقازادهای علیمردان و عباسقلیه، بعد گیر میده به اینکه به کلفت مردم نباید بند کرد، بعد میگه اهل هنر و معلمها ممکنه ناراحت بشن، بعد میگه آبرومون جلوی خارجیا میره و فکر میکنن ما ماشین نداریم و درشکه سوار میشیم، بعد چند تا بیت رو به دلیل اینکه ممکنه به عدهای بربخوره یا احساسات مردم رو تهییج کنه حذف میکنه و بالاخره شعر مذکور که همون شعر معروف «داشت عباسقلی خان پسری....» هست، بعد از در اومدن از زیر تیغ سانسور تبدیل میشه به این شعر:
داشت مرحوم علی خان پسری
پسر بیادب دربدری
اسم او بود ولی الله خان
نوکر خانه ز دستش به امان
پشت استیشن مردم میجست
دل کالسکه نشین رو میخست
بسکه بود آن پسره خیره و بد
همه از او بدشان میآمد
هر چه میگفت لله لج میکرد
دهنش را به همه کج میکرد
هر چه میدادند میگفت کم است
مادرش مات که این چه شکم است
نه پدر راضی از او نه مادر
نه پدرزن نه لله نه نوکر!
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر