ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

شبنم آذر شاعر معترض؛ شعری با صورتی سنگی

شبنم آذر شاعر معترض؛ شعری با صورتی سنگی

 

تعجبی ندارد اگر ما شاعران پریشان‌حال نسل شعری اواخر هفتاد و اوایل هشتاد، قدری بدخلق و خشمگین باشیم. سرنوشت، دوره فعالیت ادبی ما را به برهه‌‌ای پرتاب کرد که ابتدای آن پس از ختم توپ و مسلسل، پر از حرف‌زدن (و فقط حرف‌زدن) درباره آزادی و دل‌خوش‌کنک‌های مقطعی و بی‌نتیجه‌‌ای بود که تنها عمر و انرژی‌مان را به باد داد و اواخر آن هم -که به طرز رقت‌انگیزی دارد با اواخر دوران جوانی‌مان مصادف می‌شود- عصر لال‌مانی و لال‌بازی است.

 

خاصه آن که نسلی هم از پی ما آمده‌‌اند که بر وضعیت معلق بین زمین و آسمان‌مان رحم نمی‌کنند و در پی‌ قطع کردن رشته باریکی هستند که ما را به حیات وصل نگه داشته. طبیعی هم هست. آنها می‌گویند نمی‌خواهیم اشتباه شما را تکرار کنیم و زیرپای نسل پیشین له و لورده شویم. پس به مصداق علاج واقعه قبل از وقوع، پیشاپیش شما را لت و پار می‌کنیم. دست مریزاد و خدا قوت!
گفت «زنده بودن ما از بی‌کفنی است».

او مدام در حال اعتراض به وضعیت موجود است؛ اما در عین حال پیشنهاد بهتری هم برای برون شد از این تنگنا ندارد. چرا که اعتراض‌اش عاطفی است، نه سیاسی.

در چنین گیر‌و‌داری، همه ما در خلوت خودمان می‌دانیم که عجالتاً شاعری یعنی کشک و جسارتاً ول معطلیم... می‌گویید نه؟ امتحان کنید! یک روز بروید مثلاً وسط یکی از واگن‌های مترو و یکی از بهترین شعرهایتان را به طور رایگان و live برای ملت دکلمه کنید، تا ببینید چه قدر زرشک تعارف‌تان می‌کنند. فردایش گیتاری به دست بگیرید و همان شعر را به آواز بخوانید و ببینید اوضاع چه قدر عوض می‌شود؟...

اینها را چرا گفتم؟ احتمالا می‌خواستم بگویم که خشم و رنج مستتر در شعر شبنم آذر را به خوبی درک می‌کنم. چون هم‌جنس خشم و رنج خود من و خود ماست. این است که پیش از هر گونه افاضات منتقدانه، باید اعتراف کنم که حیطه و هوای وقوع شعرش را دوست می‌دارم و برایم ذره‌ای بیگانگی ندارد. شاید چون من هم از همین نسل مجروحی هستم که می‌کوشد جراحات‌اش پیش چشم اغیار لو نرود و وانمود می‌کند همه‌چیز عادی است. روشن فکر ماندن، نیازمند قدری جنتلمن بودن است و به قول رومن گاری: «جنتلمن کسی است که یک چاقو را تا دسته در سینه‌اش فرو کرده‌اند و او به روی خودش نمی‌آورد».

شعر شبنم آذر، از منظر مضمون در چنین حال و هوایی جان می‌گیرد. راوی از سویی نمی‌تواند میل به انتلکتوئل بودن را پنهان کند و از دیگر سو انگار می‌داند که فاتحه انتلکتوئل‌بازی خوانده شده و تا حد کرم‌پودری برای پوشاندن جوش‌ها و حفره‌های صورت فروکاسته شده است. این است که موقعیت بینابین خود را حتی در بعد ریتوریک شعرش نیز، حفظ می‌کند: او زبانی را به کار می‌گیرد که نه تا حد پسند عوام ساده است و نه تا حد شعر زبان محور دهه هفتاد افراطی است، او مدام در حال اعتراض به وضعیت موجود است؛ اما در عین حال پیشنهاد بهتری هم برای برون شد از این تنگنا ندارد. چرا که اعتراض‌اش عاطفی است، نه سیاسی. به همین خاطر هم شبنم آذر در این قسمت از بازی برنده می‌شود. یعنی علی‌رغم آن که بنیان شعرش نقد اجتماعی و گاهی فرهنگی وضعیت موجود است، شعار نمی‌دهد و اسیر سنت مهوع هارت و پورت نمی‌شود. به همین خاطر بیشتر گزارش دهنده است تا منتقد و باز به همین دلیل اتکایش بیشتر به تصویر است تا چینش استقرایی زبان محور در متن.

این سردی، میل به خلق فضای رمانتیک را از شعر او زایل کرده و نهایتا منجر شده به شعری که با صورتی سنگی، جدی و منفعل، می‌کوشد حتی بازی‌های زیرپوستی‌اش را از شما پنهان نگاه دارد.

حسن بزرگ او در این گزارش، آن است که به هیچ وجه زن بودن‌اش را به رخ نمی‌کشد. راوی شعرهای آذر، نه اعتراضی به زن بودنش دارد و نه از این خصیصه برای تاثیرگذاری حسی بر مخاطب بهره می‌گیرد. بدون تعارف باید بگویم که شعر شبنم آذر، شعری کم‌نظیر است. وقتی به ذهن خود رجوع می‌کنم و شاعرانی را به یاد می‌آورم که با تفاوت‌های اجرایی بسیارشان، نهایتا در همین جغرافیای فکری کار می‌کردند؛ باز می‌بینیم که شبنم آذر، از حیث مذکور، موفق به خلق شعر سردتر و خاص‌تری است. این سردی، میل به خلق فضای رمانتیک را از شعر او زایل کرده و نهایتا منجر شده به شعری که با صورتی سنگی، جدی و منفعل، می‌کوشد حتی بازی‌های زیرپوستی‌اش را از شما پنهان نگاه دارد. اما لبه تیغ شعر شبنم آذر هم درست همین جا است. همه‌چیز بیش از حد برای او جدی است، و این جدیت گاهی رنگی از اغراق می‌‌گیرد و در عین حال که حتی انتزاعی‌ترین سطرهای او نیز در خدمت نوعی واقع‌گرایی متخیل هستند، بازی ندادن او به طنز، بن‌مایه‌های رمنس و متلکم وحده بودن راوی در اغلب موارد، شعر او را قدری دکوراتیو جلوه می‌دهد. یعنی شعری که انگار همه‌چیزش بیش از حد تر و تمیز و براق و سرجای خود است و این امر، قدری من خواننده را معذب و باور واقع‌گرایی شاعر را دشوار می‌کند.

این وضعیت، حتی در ناتورالیستیک‌ترین لحظات شعر او نیز وجود دارد: در شعر او جنازه‌ها نهایتا مضطرب و کتاب‌ها نهایتا فرسوده و اسطوره‌ها فوق فوقش پوسیده‌اند و اینها همگی صفاتی بسیار مودبانه و شیک هستند. اشتباه نشود! قرار نیست شعرمان را به چاله میدان بدل کنیم و به اسطوره‌های محترم فحش‌های آب نکشیده خواهر و مادر بدهیم. اما تصویر کردن انزجار، نیازمند بیان و اجرایی جسورانه‌تر است. کاش می‌شد که به جای بیان مستقیم این فرسودگی، این موقعیت برای ما تصویر می‌شد. ماجرا اصلا این نیست که چنین کاری ارزشمند یا بی‌ارزش است. قصد من یادآوری موقعیتی است که با رویکرد سخت‌گیرانه‌ شبنم آذر به شعرش تزریق و یا از شعرش گرفته می‌شوند. در شعر او ظرفیت‌هایی است که می‌تواند وی را به شاعری کاملا مستقل و پیشرو بدل کند و گمان من بر این است که او هنوز نتوانسته به اندازه کافی، از شعر نسل دوم دهه هفتاد فاصله بگیرد. اگر بتواند این فاصله‌گیری را با مسافتی مناسب و بدون گریز از مرکز انجام دهد، یقینا به فتحی بزرگ نایل خواهد شد که "قله‌ها خواب پرچمش را می‌بینند"*.

علی مسعودی‌نیا
از سایت تاسیان

*فتحی بزرگ
که قله ها
خواب پرچمش را می بینند


شبنم آذر

شبنم آذر

۱۳۵۶
مازندران

  شبنم آذر در سال 1356 در شهر شاهیِ استان مازندران به دنیا می‌آید. نخستین شعرهایش را در کودکی می‌سراید و در نوجوانی به نوشتن غزل می‌پردازد. سپس به نوشتن شعر نیمایی و سپید روی‌ می‌آورد و در 17 سالگی برای نخستین بار ده شعر از او در کتاب «شاعران امروز» که به کوشش نشر رود گردآوری شده‌ بود، منتشر می‌شود. ...

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر